یادی از اون روزا که هوسهایی بلند در سر داشتم و حالا پشت دیواره

 

اینو چند وقت پیش موشته بودم لی اون موقع معنیشو نفهمیدم :::




 درهیروشیما..بخاطرآزمایش بمب اتمی امریکا!..زخمی شدم...
درجنگ ویتنام....دستم راازدست دادم.....
درکامبوج....عینکم را درجشمانم خورد کردند....
درمیدان تین آمین....دستگیرشدم....
درمیدان آزادی......شلاق خوردم....
درمیدان....گلها.....سنگسارشدم.....
درکابل.....طالبها!...گوشهایم رابریدند.....
دردارفور....شترسواران مسلح برویم آتش گشودند....
درنیویورک.....بگردن مجسمه آزادی.....حلق آویزم کردند....
واین که می نگارد....سایه ای از من است....من سالهاست مرده ام..
وقتی....گرگهای گرسنه وتیزدندان...کوچه به کوچه ودربرد به دتبال جنازه من میگردند....یاد من چون بادی سرگردان همیشه در حال گریز است......سایه..من...تاکستان درد شماست....فریاد کنید..فریاد....

 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد