یک دوست معمولی هیچ گاه نمی تواند گریه تو را ببیند

یک دوست واقعی شانه هایش از گریه تو تر خواهد بود

دوست معمولی اسم کوچک والدین تو را نمی داند

دوست واقعی شاید تلفن ان ها را جایی نوشته باشد

دوست معمولی یک جعبه شکلات برای مهمانی تو می اورد

دوست واقعی زودتر به کمک تو می اید و تا دیر وقت برای تمیز کردن می ماند

دوست معمولی از دیر تماس گرفتن تو دلگیر و ناراحت می شود

دوست واقعی می پرسد که چرا نتوانستی زودتر تماس بگیری ؟

دوست معمولی دوست دارد که به مشکلات تو گوش دهد

دوست واقعی سعی در حل ان ها می کند

یک دوست معمولی مانند یک مهمان عمل می کند و منتظر می ماند تا از او پذیرایی شود

یک دوست واقعی به سوی یخچال میرود و از خود پذیرایی می کند

دوست معمولی می پندارد که دوستی شما بعد از یک مرافعه تمام می شود

یک دوست واقعی می داند که بعد از یک مرافعه دوستی شما محکم تر می شود

یک دوست واقعی کسی است که وقتی همه تو را ترک مکرده اند با تو می ماند

زمانی که از مادر متولد شدم صدایی در گوشم طنین انداخت که

میگفت : تا آخر عمر با تو هستم.از او پرسیدم تو کی هستی

جواب داد:من غم هستم و من آن لحظه گمان کردم غم

عروسکی است که ما با آن سرگرم می شویم ولی اکنون که مفهوم

جدایی را درک می کنم ....فهمیدم که ما عروسکی هستیم بازیچه غم!!!!!!

سلام.الان هوس کردم کمی در مورد عشق حرف بزنم.
به نظر شما ایا عشق در نگاه اول حقیقت داره؟
به نظر من این بیشتر یه طغیان احساساته نه عشق.چون انسان ها ذاتا نمی توانند بدون شناخت عاشق بشوند.البته خیلی دیر این رو قبول می کنند.
اون چیزی که معمولا با عشق اشتباه می گیریم یه نوع شیفتگی هست.که تفاوت مهمش با عشق در نقطه عطف اون هست.شیفتگی یه حالت خودخواهانه ای داره.شخصی که یهو عاشق!میشه  میگه:نمی تونم حالم رو بفهمم حس جدیدی!دارم.احساس می کنم عاشق شده ام.این شخص عاشق عشق شده! و این شخص هیچی از معشوقش نمی گه فقط از حالت خودش تعجب کرده.این طغیان احساسات زود فرو کش کرده و تغییر می کنه.یه عشق واقعی در پی یه شناخت واقعی به وجود می اید چون عشق عمیق ترین احترامات نسبت به طرف مقابل است.عشق یعنی خواستار خوشبخت بودن معشوق نه در پی رسیدن به او.عشق چیزی فراتر از هیجان یک تعقیب یا میل به ازدواج به یک فرد است.
البته مفاهیم مبهم زندگی تعریفش برای هر کس متفاوته.ممنون میشم نظرتون رو بگین.

محبت

از اتش پرسیدم:محبت چیست؟ گفت:از من سوزان تر است.
از گل پرسیدم:محبت چیست؟ گفت:از من زیباتر است.
از شمع پرسیدم:محبت چیست؟گفت از من عاشق تر است.
از خودش پرسیدم:محبت چیست؟گفت:یک نگاه بیش نیست.

خب بازم سلام 
یه چیزی  ... هیچ چیزی بدتر از این نیست که با امید بیای کافی نت بعدش ببینی هیچ کس انلاین نیست  ووهمه هم برات پی ام دادن کا حتما انلاین میشن


یه چیزه دیگه در مورد کپی از وبلاگ های دیگران: وبلاگ نویسان عزیز توجه داشته باشن که چی رو کپی میکنن تا یه وقت سوتی ندین :بعدا میگم داستان از چه قرار بوده
خب فعلا باید برم کلاسم سر ساعت ۱۰.۴۵ شروع میشه...

راستی فعلا اینا رو بخونین

با دوست...

من دل به زیبایی، به خوبی میسپارم؛دینم این است. من مهربانی را ستبیش میکنم ؛آیینم این است. من رنجها را با صبوری میپذیرم؛ من زندگی را دوست دارم؛ انسان و باران و چمن را میستایم. انسان و باران و چمن را میسرایم ،،،در این گزرگه... بگزار خود را گم کنم ......... بگزار از این ره بگزرم با دوست...با دوست....


 

کاش...

کاش می دانستیم زندگی کوتاست کاش از ثانیه های زندگی لذت می بردیم کاش قلبی رو برای شکستن انتخاب نمی کردیم کاش همه را دوست داشتیم کاش معنی صداقت را ما هم می فهمیدیم کاش هیچ کودک فقیری دیگر خواب نان تازه وداغ را نمی دید کاش دلهایمان دریایی می شد کاش می فهمیدیم زندگی زیباست و لذت می بردیم تا نهایت کاش میدانستیم که ما نمی دانیم فردا برایمان چه اتفاقی می افتد کاش بهانه ای برای ناراحت کردن دلهای زخم خورده نبود



~~~~~~~

اگه کسی بهت روزی 1 آف زد، یعنی به یادته. اگه 2تا زد دوستت داره. اگه 3تا زد، عاشقته. اگه 4 تا زد می خوادت، اگه 5 تا زد، مطمئن باش کرم داره....!!!






خب دیگه از بس موندم میون زمین و هوا خسته شدم    این وبلاگ هم که همیشه خالی میمونه.
انگار باید خودم دست به کار بشم.


خواب من...

شبی خواب دیدم با خدا کنار ساحل قدم میزنم،رد پای هردوی ما روی ساحل بود،وقتی برگشتم و به گذشته نگاه کردم دیدم در موقع سختی تنها یک رد پا کناره ساحل است، پس به خدا گله کردم و گفتم:خدایا چرا در موقع سختی مرا تنها گذشتی، خدا لبخندی زدو گفت:فرزندم در آن موقع تو بر دوش من بودی.............


سخترین چیز در زندگی

سخترین چیز در زندگی : اگر 2 نفر از هم خوششون بیاد ولی نتونند به هم ابراز علاقه کنند. خیلی بده فقط هم دیگرو دوست دارن از ته دل ولی غرور بیجا نمیزاره که این 2 وانمود کنند و این سکوت و غرور بیجا این 2 رو از هم دور میکنه.



آخه یکی به من بگه چیکار کنم!!!!!

وقتی گریه کردم گفتند بچه ای

وقتی خندیدم گفتند دیوونه ای

وقتی جدی بودم گفتند مغروری

وقتی شوخی کردم گفتند سنگین باش

وقتی حرف زدم گفتند پر حرفی

وقتی ساکت شدم گفتند عاشقی

حالا هم که عاشقم می گویند: گناهه



یه نصیحت شاعرانه.

همیشه یادت باشه چیزی که امروز داری شاید آرزوی دیروزت بوده و بزرگترین آرزوی فردات. پس همیشه سعی کن قدر چیزی که امروز داری رو خوب بدونی !!!



موفقیت یعنی...

در 4سالگی موفقیت یعنی :خیس نکردن شلوار...  در 12سالگی موفقیت یعنی :پیدا کردن دوست... در 18سالگی موفقیت یعنی :داشتن گواهینامه... در 20سالگی موفقیت یعنی:سالم بودن... در 25سالگی موفقیت یعنی :ازدواج ... در 30سالگی موفقیت یعنی:داشتن پول... در 40سالگی موفقیت یعنی :خوب تربیت کردن بچه ها... در 50سالگی موفقیت یعنی :ثروتمند بودن... در 70 سالگی موفقیت یعنی :ازدوج دوباره... در 80سالگی موفقیت یعنی خیس نکردن شلوار...!!


                     اینم اخریش                                                       

بخاطر هیچکس

ازم پرسید به خاطره کی زنده هستی؟ با اینکه دوست داشتم با تمام وجودم داد بزنم "بخاطر تو"، بهش گفتم : "بخاطر هیچکس" پرسید : پس به خاطره چی زنده هستی؟ با اینکه دلم داد میزد "به خاطر دله تو"، با یه بغز غمگین بهش گفتم "بخاطر هیچّی" ازش پرسیدم : تو بخاطر چی زنده هستی؟ در حالی که اشک تو چشمش جمع شده بود گفت : بخاطر کسی که بخاطر هیچ زندست.!                                                         








"همیشه و در هر حالی موفق باشید"


سلام بازم کافی نت   امااین دفعه اصفهانم 

اخهبابام لپتاپ رو برده چین  من خم مجبور شدم یه سر به کافی نت پاکدل بزنم 

امروز روز اخری هست که اصفهانم و فردا دارم بر میگردم فیروزکوه

اخ  بخشید باید برم خونه   تا بعد

سلام به همه
بازم تو یه کافی نت توی فیروز کوه هستم
بعد ار کلیوقت اوروز فرصت کردم به فیروز کوه فکر کنم  به نظرم بر خلاف تصورات قبلیم اینجا زیاد هم بد نیست ( راستش تصمیم گرفتم به قسمت های خوبش فکر کنم

اینجا هوای خوبی داره .. مردم خونگرم ..طبیعت نسبتا جالب و هزار تا چیزه دیگه   به نظرم بهتره خودم رو با این شرایط وفق بدم 

راستی یه چیزه دیگه  اوروز روزه مهرگانه.................... 

تا بعد

ما چقدر فقیر هستیم!....

روزی یک مرد ثروتمند پسربچه ی کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که انجا زندگی میکنند چقدر فقیر هستند.ان دو یک شبانه روز در خانه ی محقر یک روستایی مهمان بودند.
در راه بازگشت و در پایان سفر مرد از پسرش پرسید:نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟
پسر پاسخ داد:عالی بود پدر!
پدر پرسید:ایا به زندگی انها توجه کردی؟
پسر پاسخ داد:بله پدر!
وپدر پرسید:چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟
پسر کمی اندیشید و بعد به ارامی گفت:فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و انها چهار تا.ما در حیاطمان یک فواره داریم و انها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد.ما در حیاطمان فانوسهای تزئینی داریم و انها ستارگان را دارند.حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ انها بی انتهاست!
با شنیدن حرفهای پسر زبان مرد بند امده بود.بعد پسربچه اضافه کرد:متشکرم پدر تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم!!!

خداوندا به من انقدر توان بده تا تحمل کنم تا پایان عمر درد هجرت را و غم فراق را و اندوه تنهایی و درک دقیق نمایم معنی دل را و مفهوم عشق را و معنای حق را.
خداوندا به من انقدر تحمل بده   خداوندا به من انقدر تحمل بده تا طاقت بیاورم تا اخر عمر در مقابل ناسپاسی ها صبور و در برابر نامردمی ها بردبار و در مقابل نمک ناشناسی ها شکیبا باشم و در برابر تحقیر  توهین و تهمت ها مقاوم باشم.
خداوندا به من انقدر طاقت بده تا بتوانم تا اخرین لحظه های عمر به انانی که دگر مرا ادم نمی دانند و عاشقم نمی پندارند مفیدم نمی دانند و مرده ام می پندارند ثابت کنم تا اخرین نفس زندهام و همواره به انان می خندم.
خداوندا به من انقدر امکان بده تا تاب بیاورم تا واپسین های عمر اگاهانه و عارفانه و عاشقانه زندگی کنم و صادقانه بمیرم.
                                                                            از  استاد ارجمند بهمن حسین زاده

خب امشب هم گذشت 

منتظر یه مطلب حدید تو وبلاگ بودم اما هر چی منتظر موندم خبری نشد   تا بعد ببینیم چی میشه

خب انگار هنوزم خبری نیست دیگه ناامید شدم انگار باید یه نفر دیگه رو واسه زنده نکه داشتن این وبلاگ پیدا کنم 

ظاهرا بعضی ها اصلا نمیخوان مسولیت قبول کنن اخه بعد از ۱ هفته یبینم هنوز به وبلاگم چیزی اظافه نشده

خب خانمها اقایان هر کسی میتونه مسولیت این وبلاگ رو بر عهده بگیره به من میل بزنه 
ممنون


البته بهتره بازم منتظر باشم شاید ......

راستی یادم رفت بگم   من برگشتم اصفهان   و خوشحالم که دست پر برگشتم   


تا بعد


 سلام به مه  انگار بازم وبلاگم خالی مونده ..امیدوار بودم فعال باشیم...... 

خب بگذریم  اومدم تا یه مطلب جالب بنویسم و برم...

شما فکر میکنین پیتزا اولین بار کجا پخته شده؟؟؟   مطمعنا همه میگین ایتالیا اما:      همه در اشتباهین   


بهتره بدونین پیتزا اولین بار در ایران پخته شده   باور کنین راست میگم  سربازان داریوش در قرن ۶ میلادی از پیتزا استفاده میکردن اگه بازم باور ندارین به این سایت برین و خودتون بخونین

http://whatscookingamerica.net/History/Pizza/PizzaHistory.htm

در یکی از روستاهای ایتالیا پسر بچه شروری بود که دیگران را با سخنان

 زشتش خیلی ناراحت می کرد.

روزی پدرش جعبه ای پر از میخ به پسر داد و به او گفت :هر بار که کسی را با

 حرفهایت ناراحت کردی یکی از این میخها را به دیوار طویله بکوب.

روز اول پسرک بیست میخ به دیوار کوبید .پدر از او  خواست تا سعی کند

 تعداد دفعاتی که دیگران را می آزارد کم کند .پسرک تلاشش را کرد و تعداد

 میخهای کوبیده شده به دیوار کمتر و کمتر شد .

یک روز پدرش به او پیشنهاد کرد تا هر بار که توانست از کسی بابت حرفهایش

 معذرت خواهی کند یکی از میخها را از دیوار بیرون بیاورد.

روزها گذشت تا اینکه یک روز پسرک پیش پدرش آمد وبا شادی گفت:بابا امروز

 تمام میخها را از دیوار بیرون آوردم!

پدر دست پسرش را گرفت و با هم به طویله رفتند پدر نگاهی به دیوار

 انداخت  گفت آفرین پسرم! کار خوبی انجام دادی اما به سوراخهای دیوار

 نگاه کن دیوار دیگر مثل گذشته صاف و تمیز نیست .وقتی تو عصبانی می

 شوی و با حرفهایت دیگران را می رنجانی آن حرفها هم چنین آثاری بر

 انسانها می گذارند .اما هزاران بار عذرخواهی هم نمی تواند زخم ایجا د شذه را خوب

 کند.

خب امروز روز خیلی خوبی بود  دیشب ساعت ۲ رسیدم خونه و تا ۱۰ صبح تو خونه بودم  صبحش رفتم یه شلوار خریدم و بعد از اون یه سری به دوستام زدم و امیر( رفیق جدیدم که با من توی فیروز کوه قبول شده یه ملاقات داشتم ...... و بهترین کار امروزم رفتن به تنیس بود ه واقعا حال داد ووتا حالا ایاتوری بازی نکرده بودم الان هم از درد شونم و خستگی تنم دارم میمیرم .. واقعا هیج شهری اصفهان نمیشه...

اه مزخرف گفتن دیگه بسه بهتره برم بگیرم بخوابم انگار انتظار فایده ای نداره

خب سلام دوباره به همه عزیزان و دوستداران و بیکاران وبگرد .

من بعد از دو روز دوری از دنیای اینترنت بازم برگشتم  راستشو بخاین الان فیروزکوه هستم  و میحوام دوباره وبلاگمو از اینحا اپلود کنم و همونطور که قبلا ( از دبی -شمال-و...) میرفتم کافی نت الان هم اومدم و میخوام یه یادگاری واسه خودم تو این بلاگ بنویسم
البته ازاین که دیدم وبلاگم اپلود نشده یه کم ناراحت شدم اخه قرار بود یکی از فامیلای نزدیکم از این به بعد زحمتشو بکشه اما انگار نتونسته این کار رو بکنه .....  
خب یه  خبر خوب  امروز تونستم بلاخاره واحد های دوشنبه هامو حذف کنم و بجاش یکشنبه ها کلاس گرفتم البته مجبور شدم بجای۱۶ واحد  ۱۴ واخد بگیرم اما خب همین ۱۴ واخد رو هم به کسی نمیدن  خب فردا میخوام برگردم  البته ایندفعه اگر سرم رو هم ببرن با اوتوبوس  معمولی نمیرم .............    


خب دیگه برم تا بعد خدانگهدار