اخیش بعد از چندین ساعت تلاش و زنگ زدن به همه دوستان و آشنایان تونستم یه اکانت گیر بیارم فقط بدیش اینه که ۲ساعت بیشتر نیست  

تورو خدا ببینین من به چه بد بختی و گدایی افتادمها  واسه یه اکانته ناقابل باید به همه رفقا زنگ زنم  جالبه که همشون همین امشب اکانت در دسترس ندارن  

تفاوتهای زن و مرد(طنز)


آینده:
یـک زن تــا زمانیکه ازدواج نکرده نگران آینده است . یک مرد تا زمانیـکـه ازدواج نـــکرده هــــرگز نگران آینده نخواهد بود.
موفقیت:
یــک مرد موفق کسی است که بیشتر از آنچه هـمــسرش خرج می کند درآمد داشته باشد . یک زن موفق کسی است که بتواند چنین مردی را پیدا کند.
ازدواج:
یک زن به امید اینکه شوهرش تغییر کند با او ازدواج می کند ،ولی تغییر نمی کند. یک مــرد به این امید با همسرش ازدواج می کند که تغییر نکند ، ولی تغییر می کند.
روابط:
اول از همه ، یک مرد یک رابطه را یک رابطه بحساب نمی آورد . وقتی رابطه ای تمام می شود ، زن شروع به گریه نموده و سفره دلش را برای دوستان دخترش می گشاید و نیز شعری با عنوان همه مردها نادانند می سراید. سپس به ادامه زندگیش می پردازد. مرد هنگام جدایی اندکی مشکلاتش بیشتر است. 6  ماه پس از جدایی ساعت  3  نیمه شب یک پنجشنبه ، تلفن می زند و می گوید:"فقط می خواستم بدونی که زندگیمو از بین بردی ، هیچ وقت نمی بخشمت ، ازت متنفرم ، تو یه دیوانه ای ، ولی میخوام بدونی باز هم یه فرصتی برامون باقی مونده ". نام این کار تماس تلفنی "ازت متنفرم/عاشقتم" است که  99  درصد مردان حداقل یک بار آنرا انجام می دهند . برخی کلاسهای مشاوره ای مخصوص مردان برای رها شدن از این نیاز تشکیل می شود که معمولا تاثیری در بر ندارند .
بلوغ:
زنان بسیار سریعتر از مردان بالغ می شوند . اغلب دختران  17  ساله می توانند مانند یک انسان بالغ رفتار کنند. اغلب پسران  17  ساله هنوز در عالم کودکانه بسر برده و رفتارهای ناپخته دارند. به همین دلیل است که اکثر دوستی های دوران دبیرستان به ندرت سرانجام پیدا می کنند.
موفقیت:
یــک مرد موفق کسی است که بیشتر از آنچه هـمــسرش خرج می کند درآمد داشته باشد . یک زن موفق کسی است که بتواند چنین مردی را پیدا کند.
خوب از این جور آدما زیاد پیدا میشه فیلم کمدی:
فرض کنید چند زن و مرد در اتاقی نشسته اند و ناگهان سریال نقطه چین شروع می شود. مردها فورا هیجان زده شده و شروع به خنده و همهمه می کنند ، و حتی ممکن است ادای بامشاد را نیز در آورند زنان چشمانشان را برگردانده و با گله و شکایت منتظر تمام شدنش می شوند.
دست خط:
مردها زیاد به دکوراسیون دست خطشان اهمیت نمی دهند. آنها از روش "خرچنگ غورباقه" استفاده می کنند. زنان از قلم های خوشبو و رنگارنگ استفاده کرده و به "ی" ها و "ن" ها قوسایی می دهند. خواندن متنی که توسط یک زن نوشته شده رنجی شاهانه است. حتی وقتی میخواهد ترکتان کند در انتهای یادداشت یک شکلک می کشد.
حمام:
یک مرد حداکثر  6  قلم جنس در حمام خود دارد . مسواک ، خمیر دندان ،خمیر اصلاح ،خود تراش ،یک قالب صابون و یک حوله. در حمام متعلق به یک زن معمولی بطور متوسط  437  قلم جنس وجود دارد. یک مرد قادر نخواهد بود اغلب این اقلام را شناسایی کند. خواروبار:
یک زن لیستی از جنسهای مورد نیازش را تهیه نموده و برای خریدن آنها به فروشگاه می رود. یک مرد آنقدر صبر می کند تا محتویات یخچال ته بکشد و سیب زمینی ها جوانه بزنند ، آنگاه به سراغ خرید می رود. او هر چیزی را که خوب بنظر برسد می خرد .
بیرون رفتن:
وقتی مردی می گوید که برای بیرون رفتن حاضر است ، یعنی برای بیرون رفتن حاضر است. وقتی زنی می گوید که برای بیرون رفتن حاضر است ، یعنی  4  ساعت بعد وقتی آرایشش تمام شد ، آماده خواهد بود .
گربه:
زنان عاشق گربه هستند. مردان می گویند گربه ها را دوست دارند ، اما در نبود زنان با لگد آنها را به بیرون پرتاب می کنند.
آینه:
مردها خودبین و مغرور هستند ، آنها خودشان را در آینه چک می کنند. زنان بامزه اند، آنها تصویر خود را در هر سطح صیقلی بازدید می کنند... آینه ، قاشق ، پنجره های فروشگاه ، برشته کننده ها ، سر طاس آقای زلفیان و ....
تلفن:
مردان تلفن را به عنوان یک وسیله ارتباطی برای ارسال پیامهای کوتاه و ضروری به دیگران در نظر می گیرند . یک زن و دوستش می توانند به مدت دو هفته با هم باشند و بعد از جدا شدن و رسیدن به خانه ، تلفن را برداشته و به مدت سه ساعت دیگر با هم شروع به صحبت کنند.
آدرس یابی:
وقتی یک زن در حال رانندگی احساس می کند که راه را گم کرده ، کنار یک فروشگاه توقف کرده و از کسی که وارد است آدرس صحیح را می پرسد . مردان این را به نشانه ضعف می دانند . آنها هرگز برای پرسیدن آدرس نمی ایستند و به مدت دو ساعت به دور خودشان می چرخند و چیزهایی شبیه این می گویند:
"فکر کنم یه راه بهتر پیدا کردم" و "می دونم که باید همین نزدیکی باشه اون مغازه طلا فروشی رو میشناسم ".

ای کیو سنجی


برویم سراغ یک تست هوش ! موافقی؟!
یادت باشه که این مطلب اصلاً و ابدا" به این مفهوم نیست که من فکر می کنم تو از من باهوش تری.OK ؟ در زیر چهار  تا سوال هست که اگر می خواهی درصد و غلظت IQ خودت را به طور واقعی تخمین بزنی، باید سریع و بدون فکر کردن و تیز جواب بدی! اگر تامل کردی و صبر کردی و اسلوموشن بازی درآوردی، اصلاً قبول نیست و هنر کردی و به اشد مجازات محکوم خواهی شد!
آماده ای؟
برو بریم...

سؤال اول:
فرض کنید در یک مسابقه دوی سرعت شرکت کرده اید. شما از نفر دوم سبقت می گیرید حالا نفر چندم هستید؟
(زودبگو)
پاسخ:
اگر پاسخ دادید که نفر اول هستید، کاملا در اشتباه هستید! اگر شما از نفر دوم سبقت بگیرید، جای او را می گیرید و نفر دوم خواهید بود!

سؤال دوم:
سعی کن تو سؤال دوم گند نزنی ! برای پاسخ به سؤال دوم، باید زمان کمتری را نسبت به سؤال اول فکر کنی.
اگر شما توی همان مسابقه از نفر آخر سبقت بگیرید، نفر چندم خواهید شد؟
(بدو بگو)
پاسخ:
 اگر جواب شما این باشد که شما یکی مانده به آخر هستید، بازهم در اشتباهید. بگو ببینم شما چه طور می توانید از نفر آخر سبقت بگیرید؟؟
(اگر شما از نفر آخر عقب باشید خب شما نفر آخر هستید و از خودتان می خواهید سبقت بگیرید؟؟؟؟)
شما در این مورد خیلی خوب کار نمی کنید، نه؟

سؤال سوم:
ریاضیات فریبنده!!! این سؤال را فقط ذهنی حل کنید. از قلم و کاغذ و ماشین حساب استفاده نکنید.
عدد ۱۰۰۰ رو فرض کنید. ۴۰را به آن اضافه کنید. حاصل را با یک
 ۱۰۰۰ دیگر جمع کنید. عدد۳۰ را به جواب اضافه کنید. با یک هزار دیگر جمع کنید. حالا ۲۰ تا دیگر به حاصل جمع، اضافه کنید. ۱۰۰۰ تای دیگر جمع کنید ونهایتا ۱۰ تا دیگر به حاصل اضافه کنید. حاصل جمع بالا چند است؟
(سریع بگو)
پاسخ:
به عدد ۵۰۰۰ رسیدید؟ جواب درست ۴۱۰۰ است.
باور ندارید؟ با ماشین حساب حساب کنید.
مشخصا امروز روز شما نیست. شاید بتوانید سؤال آخر را جواب بدهید. تمام سعی خودتان را بکنید. آبرویتان در خطر است!

سؤال چهارم:
پدر ماری، پنج تا دختر دارد:
۱-Nana
۲- Nene
۳- Nini
۴- Nono
اسم پنجمی چیست؟
پاسخ:
Nunu ؟
نه! البته که نه. اسم دختر پنجم «ماری» هستش. یک بار دیگر سؤال را بخوانید.
بابا ایول، ماروباش رو دیوار کی داریم یادگاری می نویسیم. آبرومونو بردی که بابا.اینو برای امتحان اونهایی که فکر می کنید باهوشند بفرستید و کلی دلتان قنج برود و کروکر بخندید !!!!!!!

دعا

کشتی در طوفان شکست و غرق شد.
فقط دو مرد توانستند به سوی جزیره کوچک بی
آب و علفی شنا کنند و نجات یابند.
دو نجات یافته دیدند هیچ نمیتوانند بکنند،با خود گفتند بهتر است از خدا کمک بخواهیم.
دست به دعا شدند.
برای این که ببینند دعای کدام بهتر مستجاب می شود به گوشه ای از جزیره رفتند.
نخست از خدا غذا خواستند.
فردا، مرد اول، درختی یافت و میوه ای برآن، آن را خورد.
سرزمین مرد دوم چیزی برای خوردن نداشت.
هفته بعد، مرد اول از خدا همسر و همدم خواست، فردا کشتی دیگری غرق شد، زنی نجات یافت و به مرد رسید.
در سمت دیگر، مرد دوم هیچکس  را نداشت.
مرد اول از خدا خانه، لباس و غذای بیشتری خواست، فردا، به صورتی معجزه وار، تمام چیزهایی که خواسته بود به او
رسید.
مرد دوم هنوز هیچ نداشت.
دست آخر مرد اول از خدا کشتی خواست تا او و همسرش را با خود ببرد.
فردا کشتی ای آمد و در سمت او لنگرانداخت، مرد خواست بدون مرد دوم، به همراه همسرش از جزیره برود.
پیش خود گفت، مرد دیگر حتما شایستگی نعمت های الهی را ندارد، چرا که در خواستهای او پاسخ داده نشد پس همین جا بماند بهتر است.
زمان حرکت کشتی، ندایی از آسمان پرسید: چرا همسفر خود را در جزیره رها میکنی؟
پاسخ داد: این نعمت هایی که به دست آورده ام همه مال خودم است، همه را خود درخواست کرده ام.
درخواستهای او که پذیرفته نشد، پس لیاقت این چیزها را دارد.
ندا، مرد را سرزنش کرد: اشتباه می کنی. زمانی که تنها خواسته او را اجابت کردم، این نعمت ها به تو رسید.
مرد با حیرت پرسید:
از تو چه خواست که باید مدیون او باشم؟.
از من خواست که تمام خواسته های تو را اجابت کنم.
باید بدانیم که نعمت هامان حاصل درخواست های خود مانیست،
نتیجه دعای دیگران برای ماست.

تغریبا دارم زورهای آخر رو میزنم  دیگه وقتی میام تو اینترنت نمیدونم واسه چی اومدم  
دیگه وقتی انلاین میشم نمیبینم چراغ چه کسایی روشنه 
دیگه وقتی میام تو اینترنت منتظر کسی نمیمونم
دارم زورزیادی میزنم

مطالب اخر:


1- سفید ؛


یه لوح سفید چه خاصیتی داره ؟
فیزیکدونا می گن که صفحه ی سفید رنگ ، هر نوری با هر رنگی که بهش تابیده بشه رو بازتاب می ده

بدون ایجاد تغییر محسوسی در رنگ اون نور

یعنی سطح سفید رنگ ، هیچ طیف نوری رو جذب نمی کنه

پس رنگش با تابوندن نورهای رنگی عوض می شه !!!

یعنی اگه رنگ قرمز بهش بتابه ؛ از روش بازتاب پیدا می کنه و اون سطح رو قرمز می بینیم

این به نظر مسیح خیلی جالبه

چون جسم سفید رنگ با این که هیچ رنگی رو جذب خودش نمی کنه

ولی رنگش تو دیده ی ما عوض می شه ...

 

2 - سیاه ؛


سیاه از این نظر برعکس سفیده

یعنی تقریبا دست رد به سینه ی هیچ یک از اجزای طیف  نور نمی زنه

همه رو به خودش جذب می کنه

و دقیقا به همین خاطره که تو رنگش یه نوع ثبات دیده می شه

 

3 - یه دیدگاه ؛


می شه این طور تعبیر کرد که سیاه ناقصترین رنگه و همه ی رنگهای نورهای مختلفو نیاز داره و تو خودش حبسشون می کنه

ولی سفید بی نیازترین رنگه و از همه ی رنگها گذشت می کنه و اونا رو به سمت دیگرون بازتاب می ده

 

4 - یه دیدگاه دیگه ؛


می شه این طور تعبیر کرد که سفید هیچ جاذبه ای نداره و نمی تونه هیچ رنگی رو جذب خودش کنه و اونا رو دفع می کنه

و لی سیاه پر جذبه ترین رنگه و هر نوری به طرفش بره فورا جذبش می شه

 

5 - بازم یه دیدگاه ؛


می شه این طور تعبیر کرد که سیاه مقتل نوره و هر نوری با هر رنگی بهش تابیده بشه از بین می ره

ولی سفید به نورهایی که به طرفش می رن از طریق بازتابوندنشون ؛ عمری دوباره می بخشه و بهشون فرصت می ده که به اجسام دیگه هم بتابن

 

6 - بازم یه دیدگاه دیگه ؛


می شه تعبیر کرد که سفید گنجایشش تکمیل شده و ظرفیت پذیرش رنگهای دیگه رو نداره و خودشو کاملترین می دونه

ولی سیاه دریای بی پایانی از ظرفیته !! و با خوشرویی و سخاوت و اشتیاق فراوون و تموم ؛ پذیرای همه ی رنگهاست

 

7 - دیگه دیدگاهی هست ؟


می شه این طور تعبیر کرد که سیاهی یه مردابه که هر نوری بهش برسه می گنده و فاسد می شه و توان ادامه ی راهو از دست می ده

ولی سفید مثل یه استراحتگاهه برای نورهای خسته ای که بهش می رسن تا دمی در آغوشش آروم بگیرن و بعد با قوت و شدت بیشتری به مسیرشون ادامه بدن

 


8 - دیگه دیدگاه دیگه ای هست ؟!!


می شه این طور تعبیر مرد که تموم نورهایی که به سطح سفید رنگ می رسن ازش متنفر می شن و با شدتی بیش از پیش ، ازش فرار می کنن

ولی تموم نورهایی که به سطح سیاه می رسن عاشقش می شن و دیگه دلشون نمیاد ازش دل بکنن و تا ابد پیشش می مونن

 

9 - دیدگاههای دیگه ؛


همون طور که به تعداد آدما راه هست برای رسیدن به خدا !!!
همون طورم حداقل به تعداد آدما تعبیر هست برای این مفهوم

دوست دارم بقیه ی تعبیرا رو از قلم زیبای دوستام بخونم


...

 

10 - سیاهی ؛


چرا از سیاهی بدت میاد ؟

چون نمی تونی تشخیص بدی که چیه ؟

یا توش چیه ؟

هر چی که نمی شناسیش شایسته ی نفرته ؟

اگه یه جایی تو فضا باشه که هر نوری به طرفش می ره شیفته ی اونجا بشه و دیگه به زور دگنک (؟!) هم نشه بیرونش کرد ؛

فکر می کنی از دور چه شکلی و چه رنگی به نظر میاد ؟

یه چیزی می شه مثل سیاهچاله های فضایی ؟

هر کی از دور می بینتش یا وصفشو می شنوه تنش به لرزه میفته

و احساس تنفر بهش دست می ده ؟

چون هیچ نوری تا حالا از اونجا دل نکنده تا بیرون بیاد و برای بقیه تعریف کنه که اونجا چه خبره ؟


...
..
.

البته

و صد البته

اینم

فقط

یه دیدگاهه


بازم می شه از زاویه های جدیدی (؟!) به موضوع نگاه کرد

...

 


خب ما دیگه داریم میریم
نمیدونم چی بگم اما خیلی دل کندن برام سخته من که دارم میرم .  علی هم که وبلاگش رو بست ( میخواد بشینه واسه کنکور بخونه) حامد و سونیک هم که همون اول دست از وبلاگ نویسی برداشتن و من موندمو ..خودم و روحم  البته ایندفعه بدون حرف نگفته - اخه هرچی میخواستم بگم یادم رفت در ضمن دیگه مجالی برای گفتن نمیمونه ـ 


اخه من تو این دنیای بزرگ اینترنت دلمو به کی خوش کنم؟؟؟؟ همه رفتن


من موندمو ....خودمو...روحم    احتمالا تو فیروزکوه هم همینطوره  من میمونم و خودمو .....


اه  بسه دیگه خیلی مزخرف گفتم اصلا بهتره برم   تا بعد ـــالبته اکه بعدی وجود داشته باشه ـــ

۲ ‌BARE MIKHAM LIVE PAKHSH KONAM
ALAN SAAT HODODE 2.30 SHABE A OMADAM TA NATIGE RO BEBINAM AMA BAZAM SAREMON GHER MNIAD BICHARE MELAT KE ALAN MONTAZERE NATIJEHASHONAN

خب الان تغریبا ۴۵ دقیقست که دارم سعی میکنم نتیجه ها رو ببینم اما نمیشه 

اه  این لعنتی چرا نمیاد  این سازمان سنجش هم بیچاره کرده ما رو

راستش دیدم داره طول میکشه  سایت سازمانو میگم 

یکی از ادمهایی که خیلی دوستش دارم واسم اف گذشته بود و میخواست نتیجه شو ببینم  راستش دلم بشتر واسه اون شور میزنه تا خودم

امروز زنگ زدم دانشگاه فیروز کوه  ( اخه مهندسی صنایع اونجا قبول شدم  هرچند نجف اباد خودمون خیلی بهتره اما چون مهندسی صنایع رو خیلی دوست دارم ـو در ضمن حال ۲ باره خوندن واسه کنکورو ندارم ـ میرم)
گفتند در هفته ۲ روز باید بیای اولش فکر کردم پاره وقته اما بعد فهمیدم از فورمول فشار استفاده میکنن و از صبح تا عصر باید سر کلاس باشیم با این حالخیلی ناراحت نیستم و در ضمن نمیخوام دلیل الکییارم و یا  خودم رو قانع کنم ـ(  خلایق هر چی لایق  )  شاید من کم خوندم یا شایدم لایق نجف اباد نبودم با این حال فعلا میخوام برم فیروز کوه و اما اپلود امروز:(ـبازم بر گرفته از آرشـ )


پیانیست به پیانو نگه کرد ....
در یکی از رستورانهای نسبتا معروف شهر ،
اونجایی که از طبقه همکف با آسانسور تو رو بالا میبرن و میشنون جلوی یه منوی گرون ...
اونجایی که پرده و دکور و پیانوی اون زرشکیه و کاملا با هم سته ...
اونجایی که مشتری های چاقالو و پولدار میان و غذا می لبمونن ...
یه مرد با موهای جوگندمی پیانو می زد ....
یه مرد شب های اونجارو پر عطر موسیقی میکرد ...
نت به نت ، میون بهم خوردن قاشق و چنگال و کارد و حرفهای مثلا بامزه ...


و مردم با بی اطلاعی و از روی خودشیرینی
گاه او را نابغه می خوانند و گاه او را کمتر از فلان نوازنده بهمان رستوران می نامیدند ،
و گاه با دهانهای پر برای او دست می زدند .

اما خودش می دانست که حق او این نیست ...
از دانشگاه اخراجش کرده بودند...
زنش بیمار روانی بود و بچه اش عقب افتاده ...
و او شبها ...
بگذریم ....

اون شب مثل بقیه شبها به سمت رستوران حرکت کرد ....
مسایلی در اون روز اتفاق افتاده بود که هر آدمی را به مرض جنون می رسانید ....
دکترها از همسرش قطع امید کرده بودند ....
قرض ، چک برگشتی ، جواب آزمایش خون ، تصادف با اتوموبیل یه بچه پولدار و ده ها چیز دیگه

اون شب به به پشت پیانو رسید ...
صدای قاشق و چنگال و حرفهای مثلا بامزه می آمد ...
....
....
....
....
چی فکر کردید؟ مثل بقیه قصه های من زد و پیانو رو خرد کرد؟ خوددشو از پنجره پرت کرد پایین؟ افتاد وسط خیابون؟ خونش پاشید رو لباس سفید آدمای دور و برش؟ سرش انداخت پایین و از رستوران بیرون دوید؟سکته کرد؟ وایساد و به تموم مشتری ها بد و بیراه گفت ؟
نه!
نه!
نه!
با زهم پشت پیانو نشست و آهنگ نواخت و باز در بعضی اوقات کسانی بودند که با دهان پر برای او دست می زدند .

اینا تقریبا مطالب پایانی بلاگمه راستش تو یه روز روشن( که تازگی فهمیدم  یه روزه واقعا خاص واسه بشریت بوده )  شروع کردم و حالا همه جا داره خاموش میشه  فکر کنم چراغ این وبلاگ هم کم کم داره خاموش میشه  


کوهنوردی می‌خواست از کوه خیلی بلندی بالا بره و چون افتخار اینکار رو فقط برای خودش می‌خواست ماجراجوییش رو به تنهایی شروع کرد. موقعی که هوا تاریک شده بود و در حالیکه فقط چند قدم بیشتر به قله کوه باقی‌ نمونده بود، پاش لیز خورد و از کوه به پایین پرت شد. در حالیکه داشت با سرعت بسوی زمین سقوط میکرد و هیچ راه نجاتی وجود نداشت یهویی احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد و کوهنورد، معلق در میون زمین و آسمون باقی موند. در همین موقع فقط ‌تونست فریاد بکشه: خدایا کمکم کن. صدایی از آسمون شنید: از من چه می‌خواهی؟ گفت: خدایا نجاتم بده. خداوند پرسید: آیا واقعاً باور داری که می‌تونم تو را نجات بدهم؟ جواب داد: البته که باور دارم. ندا آمد: طنابی را که به کمرت بسته است پاره کن، ولی مرد اینکار رو نکرد و تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبه.

چند روز بعد گروه نجات، جسد کوهنوردِ آویزون به طنابی رو پیدا کردند که فقط یک متر با زمین فاصله داشت.


همین امروز رفتم پول اکانتو دادم به یاروببینین فقط ۳۱ ساعت از ۱۰۰ ساعت مونده

Time Assigned 610:0
Reminded Time 31:30
Activation Date June 27, 2004
Expiration Date June 27, 2006
Discounts 28:3

تا اطلاع ثانوی....
دیگه دست و دلم به نوشتن نمی رود ...
نمیدانم چرا!!
پس از شما عزیز که سر زدی
و انبوهی سکوت دیدی
معذرت می خواهم
....
....
کارگران مشغول کارند !!!
....
....
تا اطلاع ثانوی : تعطیل
  
                                      تموم شد . اما بعدا دوباره میام

کیمیاگر کتاب یکی از همسفرانش را برداشت و ورق زد به حکایتی درباره نرگس رسید . کیمیاگر با افسانه نرگس آشنا بود :

نرگس هر روز بر روی آبگیری خم می شد تا زیبایی خود را در آن تماشا کند روزی به قدری شیفته زیبایی خود شده بود که در آب افتاد و غرق شد .به جای او گلی رویید که نرگس نامیده شد .

اما نویسنده کتاب ، این حکایت را به شکل دیگری پایان داده بود :

وقتی نرگس مرد ، پریان جنگل به سراغ آبگیر رفتند و دریافتند که آب شیرین و گوارای آن از اشک شور شده .

پریان از آبگیر پرسیدند :

چرا گریه می کنی ؟

پاسخ داد :

برای نرگس .

گفتند : آه . هیچ جای شگفتی نیست تو در عزای نرگس گریه کنی ، زیرا هر چند ما در جنگل سایه به سایه اش راه می رفتیم تنها تو بودی که می توانستی از نزدیک به زیبایی او چشم بدوزی .

آبگیر پرسید :

مگر نرگس زیبا بود ؟

پریان با تعجب پرسیدند :

چه کسی بهتر از تو این را می داند ؟ وانگهی ، نرگس زیبایی خود را در آب های تو تماشا می کرد .

آبگیر لحظه ای غرق در سکوت شد . عاقبت گفت :

هرگز به زیبایی نرگس پی نبرده بودم . به این خاطر برای نرگس گریه می کنم که هرگاه او بر روی من خم می شد ، خود را در چشمانش تماشا می کردم .

کیمیاگر اندیشید : چه حکایت زیبایی !

 

 

بر گرفته از میلاد

دوست بدار ، عشق نورز

عشق در قالب دل ها ، در شکل ها و رنگ های تقریبأ  مشابهی متجلی می شود ودارای صفات و حالات و مظاهر مشترک است . اما دوست داشتن در هر روحی جلوه خاص خویش را دارد . عشق با دوری و نزدیکی نوسان دارد . عشق جوششی یکجانبه است . یک خود جوش ذاتی است . از این رو اشتباه میکند و در انتخاب به سختی می لغزد . عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی فهمیدن و اندیشیدن نیست . اما دوست داشتن در اوج  معراج از سر حد عقل فراتر می رود و و فهمیدن واندیشیدن را از زمین می کند و با خود به قله بلند اشراق می برد . عشق زیبایی عای دلخواه را درمعشوق می آفریند  و دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد . عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن ؛ صداقت و راستین و صمیمیت ، بی انتها و مطلق . عشق خشن است و شدید و در عین حال نامطمئن و نا پایدار و دوست داشتن لطیف است و نرم و در عین حال پایدار و سرشار از اطمینان .

 

 

Love مخفف کلمات:

1 Lake of sorrow ( دریای غم )

2 Ocean of tears ( اقیانوس اشک )

3 Valley of death ( دره مرگ )

4 End of life ( پایان زندگی )

اســـــــــت .

 

 

برگرفته از میلاد

زندگی سخت شده  اینطور نیست؟؟؟

خب به سلامتی راکت تنیس هم خریدم   البته بماند که پولش خیلی شد اما فکر میکنم  ارزشش رو داشته باشه   راستی یادم رفت بگم   بریز که بودم رفتم پتروشیمی تبریز 

چطوری راهمون دادن تو بماند اما واقعا تجربه بیاد ماندنی بود