لعنت به این اوضاع در هم
هیچ چیز معلوم نیست
تا حالا هیچ وقت دعوا اینجوری ندیده بودم باور کنین بزرگترین مساله زندگیم بود هیچ وقت دیشب رو فراموش نمیکنم
میدونم از این چیزا تو هیچی نمیفهمی و خوبیشم همینه اگه بخوام این چیزا رو بنویسم وضع برام بدتر میشه
هیچ وقت دیشب رو فراموش میکنم وچی فکر
میکردم چی از آب در اومد
حرفاش طلاست : سونیکو میگم :
sonic_zerocool: khoob...bebin....ye pesar nabayad ehsasatesho tamam va kamal be ye dokhtar bege...in rule number 1 hast
شاگردی از استادش پرسید:"عشق چیست؟"
استاد در جواب گفت:"به گندمزار بروو پر خوشه ترین شاخه را بیاور.اما در هنگام عبور از گندمزاربه یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی؟"
شاگرد به گندمزار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.استاد پرسید:"چه اوردی؟"و شاگرد با حسرت جواب داد :"هیچ!هر چه جلو می رفتم خوشه های پر پشت تر می دیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین تا انتهای گندم زار رفتم"
استاد گفت:" عشق یعنی همین"
شاگرد پرسید:"پس ازدواج چیست؟"
استاد به سخن امد که:"به جنگل برو و بزرگترین درخت را بیاور.اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب بر گردی!"
شاگرد رفت وپس از مدت کوتاهی با درختی برگشت.استد پرسید که شاگرد را چه شدو او در جواب گفت:"به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم انتخاب کردم.ترسیدم که اگر جلو برومباز هم دست خالی برگردم"
استاد باز گفت:" ازدواج هم یعنی همین
این مطلب از خودم نبود از یه وبلاگ دیدم که اسمش یادم نیست.
دارم به خودم فکر میکنم
به عشق و به یه آدم تنها که عاشقی براش زوده
خیلی زود
الان داشتم با مریم چت میکردم مطمئن ام یکی از معدود آدمایی هستش که منو میفهمه
خیلی ازش خوشم میاد .............. فقط همین .
هنوز آدرس وبلاگ رو نداره اما خیلی مشتاقه ( نمیدونم چرا )