لعنت به این اوضاع در هم


هیچ چیز معلوم نیست
تا حالا هیچ وقت دعوا اینجوری ندیده بودم  باور کنین بزرگترین مساله زندگیم بود  هیچ وقت دیشب رو فراموش نمیکنم

میدونم از این چیزا تو هیچی نمیفهمی   و خوبیشم همینه  اگه بخوام این  چیزا رو بنویسم وضع برام بدتر میشه  

هیچ وقت دیشب رو فراموش میکنم  وچی فکر

میکردم چی از آب در اومد





اهایییییییییی  ملت !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!۱



این چه رسم روزگاره    -0من چی کاره بیدم - 


یکی نیست بگه بچه جون بگه  آخه عوضی تو رو چه به گفتگو در مورد رئیس جمهور
 

برو به زندگیت برس

خب بزار از این به بعد بی تعارف حرف بزنیم  


راستش به این نتیجه رسیدم دادن آدرس وبلاگم به دختر عموم واقعا کار خطرناکی بود و خوب شد که خر نشدم  راستش با این که ازش خیلی خوشم میاد و شخصیتش با بقیه فامیل زیر خاکی ما فرق داره ولی من هنوز شیفتش نیستم و این موجب شده که من نقاط منفی اون رو هم ببرم   به نظر من اون ظرفیت نداشت که ببینه من در موردش چه طور فکر میکنم  و ممکن بود دست به اشتباه بزرگی بزنه و .....

 در ضمن بزار جمعمون خودمونی باشه ( راستش خودم راحت ترم از اینکه با یه آدم که اصلا نمیبینمش مطلب هامو بخونه   تا اینکه نگران باشم و همیشه متن هامو چند بار بخونم   - چه خبره که هالا مریم میخواد وبلاگ منو ببینه ) 


نتیجه :  همون طور که سونیک میگفت هیچوقت ادرس وبلاگتونو به فامیلتون ندین .


در ضمن هیچ وقت زود نتیجه گیری نکنین


راستی قضیه جدید که  فکرم رو مشغول کرده  ایمیل های جدید رد و بدل شده ما ۲ تا بود که   من نوشته بودم اگه نمیخوای با من چت کنی لازم نیست هر وقت من on میشم تو همون لحظه چراقتو روشن بزاری و dc  بشی  و راحت بگو نمیخوام باهات چت کنم    و حضرت والا  ایمیل زدن و به طور علنی ما رو استوانه کردن و فرمودن چت کردن با تو برای من مفید نیست



حالا هر کی راه و روش چت کردن مفید رو داره به ما همی یاد دهد - چرا که مشکل بنده همانا دل شکسته میباشد و قلب پاره پاره شده( آره جون خودم ....)  به هر حال با اینکه اون یه کم نامردی کرد و حتی حاظر نبود بجای اکانت ۱۰۰ ساعته من که بهش داده بودم یه اکانت ۱۰ ساعته بخره  و به من بده ( که اگه یه وقت اون با اکانت من on    بود من خودم بتونم on   شم )
ولی من هنوز از اون خوشم میاد

او و او     الو    اشتباه نکن  عاشقی و این حرفا واسه سن من هنوز زوده و من هم اصلا قصد رابطه    bf و gf
رو ندارم و اصلا علاقه هم ندارم ولی به عنوان یه دختر تو فامیل همیشه باحاش راحت حرف میزدم    

و لی یه چیزه دیگه هم هست   : نباید افراط کرد   :؛ من فکر میکردم اون منو میفهمه و تنها فردیه که تو فامیل اخلاقش شبیه منه و درک میکنه چه خبره ولی ظاهرا اشتباه میکردم



خب   امروزم تموم شد و من هیچ پیشرفتی نکردم فقط امشب  دایی مامانم  اومد خونه ما که واقعا مفید بود   در چند مورد صحبت شد .
اولیش انتخابات که من که قبلا با احمدی بودم ( و امروز فهمیدم طرف تک تیر انداز بوده )  به این نتیجه رسیدم که معین واقعا بهتر از همه و شایسته تره    مخصوصا با شنین حرفایی که تو دانشگاه علم و صنعت تهران زده   

مساله دو کنکوره که واقعا دایی مامانم شور خاصی در من بوجود اورد  مطمئن ام اگه بابام (  یا حتی مریم دختر عموم  - میدونی کی رو میگم-  که اونم کنکوریه و یه رقیب حساب میشه ) 20 ساعت هم باهام حرف میزد اینقدر مشتاق نمیشدم .

فکر میکنم آینده مال منه         



راستی فقط به معین رای بدین ( یاد داشته باشین هر رای که به معین بدین ۱ رای از هاشمی -( همون اکبر .... خودمون ) کم میشه 


تا بعد که نمیدونم کی و کجا باشم bye



یه چیزه دیگه

اگه ممکنه واسم بنویسین آهنگ سایت شما رو یاد چی میندازه




و در ضمن شما اگه جای من بودین آدرس این وبلاگو به فامیلاتون میدادین یا نه  ممنون




منتظر نظراتون هستم           باور کنین برای من خیلی مهمه که شما به این ۲ سوال جواب بدین ...........




خب یه کم آروم شدم   بهتره بنویسم ( نوشتن آرومم میکنه)



از محمد پسر عموم بگم که کاراش واقعا خنده داره 

بعد از خریدن سیستم صوتی واسه ماشینشون که ۸۰۰ هزار تومن ( دست بالاش)  اب خورد حالا نوبت مسافرتش شده
منظورم اینه که دیروز به خانم گفته تا ۶ ماه دیگه میخوا برم آمریکا به نظز مت این پسر عموی ما دیونهست  البته قبلا هر وقت باهاش حرف میزدم دروغ از هیکلش سرازیر میشد   


الانم همون حالتو داره البته احتمالا   



راستی هر کس کد آهنگ روی بلاگ منو میخواد mailبزنه     راستی  حامدم یه خبراییش شده        تا بعد
که معلوم نیست کی باشه و کجا باشم خداحافظ

خیلی عصبانی هستم

حتی فکرشم نمیتونی بکنی که الان در چه حالی هستم   

عصبانی ام بد جوری عصبانیم   از دست زمین و زمان گله دارم  حوصله هم ندارم   از این شانس گند خودم بیزارم

از این زبون لعنتی که هیچ وقت مواقع لزوم نمیتونه حرفشو بزنم  بدم میاد


از خاطره های تلخ   که تو ذهنم مرور میشن متنفرم    

از به یاد اوردن قبرستون تو ذهنم  حال عجیبی پیدا میکنم

از فامیل دل خوشی ندارم از دوست به جایی نرسیدم  و فکر میکنم از درس خوندن هم چیزی نصیبم نشه جر افسوس وقت تلف شده 


با این حال بهترین راه واسه فراموش کردن همه کس و همه چیز اینه که بری یه گوشه و به خودت فکر کنی  



راستی یکی به من بگه من چرا این قدر بد شانسم هر وقت منتظر کسی هستم یه مشکلی پیش میاد  هر وقت به چیزی فکر میکنم اطرافی ها میگن فکرش مشغول  فلانیه 
ولی به خدا این طور نیست

اینا همش ظواهر کاره تو دل من یه آتیشه دیگه وجود داره که بر خلاف تصور بقیه اسمش عاشقی نیست



کار از جای دیگه میلنگه



من تکلیفم با خودم روشن نیست    فقط همین

bezoody khaham nevesht kheily chyza bayad rooshan beshe

خیلی وق بود میخواستم بنویسمملی فرصت نکردم اما حالا میخوام تمام استفاده رو ببرم



خب دیشب مرادی on شد

بعد از این همه وقت جالب بود ولی نشد چت کنم 

خب یه سفر رفتیم چادگان  اطلاعات کاملتر تو همین چند روزه
bye

چون مطمئن نیستم کی دوباره فرصت ÷یدا میکنم مینویسم


دیروز با بچه های خونواده رفتیم سینما فیلم بدی نبود رفتن ما هم جالب بود و جالب تر از همه رفتار مریم برای گرفتن کلید ماشین بابام بود

÷
یه بار هم از دهنش ÷رید که باید کلید رو بدی واقعان خندم گرفت خودشم خندش گرفت یاد اولای خودم افتادم اولا منم همینطوربودم

حرفاش طلاست : سونیکو میگم :


sonic_zerocool: khoob...bebin....ye pesar nabayad ehsasatesho tamam va kamal be ye dokhtar bege...in rule number 1 hast

شاگردی از استادش پرسید:"عشق چیست؟"

استاد در جواب گفت:"به گندمزار بروو پر خوشه ترین شاخه را بیاور.اما در هنگام عبور از گندمزاربه یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی؟"

شاگرد به گندمزار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.استاد پرسید:"چه اوردی؟"و شاگرد با حسرت جواب داد :"هیچ!هر چه جلو می رفتم خوشه های پر پشت تر می دیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین تا انتهای گندم زار رفتم"

استاد گفت:" عشق یعنی همین"

شاگرد پرسید:"پس ازدواج چیست؟"

استاد به سخن امد که:"به جنگل برو و بزرگترین درخت را بیاور.اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب بر گردی!"

شاگرد رفت وپس از مدت کوتاهی با درختی برگشت.استد پرسید که شاگرد را چه شدو او در جواب گفت:"به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم انتخاب کردم.ترسیدم که اگر جلو برومباز هم دست خالی برگردم"

استاد باز گفت:" ازدواج هم یعنی همین 

 

این مطلب از خودم نبود  از یه وبلاگ دیدم که اسمش یادم نیست.

دارم به خودم  فکر میکنم



به عشق و به یه آدم  تنها که عاشقی براش زوده

خیلی زود



الان داشتم با مریم چت میکردم    مطمئن ام  یکی از معدود آدمایی هستش که منو میفهمه


خیلی ازش خوشم میاد .............. فقط همین .


هنوز آدرس وبلاگ رو نداره اما خیلی مشتاقه  ( نمیدونم چرا ) 

خب بی صبرانه منتظرم بیاد

راستی ببخشید که مجبور شدم بعضی مطلب ها رو حذف کنم آخه ممکن بود در آینده دردسر ساز بشه



فعلا تا بعد

راستی باید یه تغییراتی بدم  چند تا مطلب اضافی هست که باید سر به نیست بشه  




آخه بزودی مهمون داریم

نمیدونم کاری که دارم میکنم درسته یا نه تصمیم گیری باشه واسه بعد 



البته چون دلم میخواد یه روز همه خاطراتمو اینجا بنوسم شاید بهتر باشه هیچکدوم از فامیل آدرس اینجا رو نداشته باشه. راستی بابام میدونه سایت دارم ولی مدونه ادرسش چیه  ـ(آخیش بهتر که ندونه)


 

خب دیروز تو کافی نت اتفاق بدی افتاد

یارو یهو رفت رو ویبره   احتمالا صرع داشت

لعنت به این شانس من



حوصله ندارم  همینو بگم که یه چیزایی حس میکنم 

چه زود تموم شد

مدرسه تموم شد ۱۳ سال انتظار به پایان رسید

پیش دانشگاهیییییییییییییییی تمووووووووووووووووووووووومممممممممممممم شد