خیلی عصبانی هستم

حتی فکرشم نمیتونی بکنی که الان در چه حالی هستم   

عصبانی ام بد جوری عصبانیم   از دست زمین و زمان گله دارم  حوصله هم ندارم   از این شانس گند خودم بیزارم

از این زبون لعنتی که هیچ وقت مواقع لزوم نمیتونه حرفشو بزنم  بدم میاد


از خاطره های تلخ   که تو ذهنم مرور میشن متنفرم    

از به یاد اوردن قبرستون تو ذهنم  حال عجیبی پیدا میکنم

از فامیل دل خوشی ندارم از دوست به جایی نرسیدم  و فکر میکنم از درس خوندن هم چیزی نصیبم نشه جر افسوس وقت تلف شده 


با این حال بهترین راه واسه فراموش کردن همه کس و همه چیز اینه که بری یه گوشه و به خودت فکر کنی  



راستی یکی به من بگه من چرا این قدر بد شانسم هر وقت منتظر کسی هستم یه مشکلی پیش میاد  هر وقت به چیزی فکر میکنم اطرافی ها میگن فکرش مشغول  فلانیه 
ولی به خدا این طور نیست

اینا همش ظواهر کاره تو دل من یه آتیشه دیگه وجود داره که بر خلاف تصور بقیه اسمش عاشقی نیست



کار از جای دیگه میلنگه



من تکلیفم با خودم روشن نیست    فقط همین
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد