دیروز روز خوب و فراموش نشدنی بود ( واقعا وقتی بر میگردم اصفهان نسبتا بهم خوش میگزره )
دیروز بعد از اینکه با علی رفتیم تنیس و ساعت ۱۲.۳۰ برگشتم بابام گیر داد که منم میخوام یاد بگیرم ــــــ اوج خنده بود ــــ  ۱۲۰۰ تومن پول زمین شد +۴۵۰۰ پول توپهایی که بابام در کرد و دیگه پیدا نشد  تغریبا همه وقتم داشتم توپهایی که بابام مینداخت بیرون رو میاوردم 
با این حال خیلی خوش گذشت

راستی امشب خونه خانم اینا افطار دعوت داریم ( خانم میخواد قبل از اینکه من برگردم فیروز کوه افطار بده  ) 

فکر کنم امروز هم روز خوبی باشه
اما بد بختانه فردا باید راه بیافتم برم فیروز کوه

خب زیاد حرف زدم فعلا این مطلب رو بخونین:

شاعر و فرشته

شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند.فرشته پری به شاعر داد و شاعر شعری به فرشته.شاعر پر فرشته را لای دفترش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت.و فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت. خدا گفت: دیگر تمام شد.دیگر زندگی برای هر دوتان دشوار می شود. زیراشاعری که بوی آسمان را بشنود زمین برایش کوچک است و فرشته ای که مزه عشق را بچشد آسمان برایش تنگ.

فرشته  دست شاعر را گرفت تا راههای آسمان را نشانش بدهد و شاعر بال فرشته را گرفت تا کوچه پس کوچه های زمین را به او معرفی کند. شب که هر دو به خانه برگشتند روی بالهای فرشته قدری خاک بود وروی شانه های شاعر چند تا پر...

فرشته پیش شاعر آمد و گفت: می خواهم عاشق شوم.شاعر گفت: نه تو فرشته ای و عشق کار تو نیست.فرشته اصرار کرد و اصرار کرد.شاعر گفت اما پیش از عاشقی باید عصیان کرد و اگر چنین کنی از بهشت اخراجت می کنند. آیا آدم و سرنوشت تلخش را فراموش کرده ای؟ اما فرشته باز هم پا فشاری کرد آنقدر که شاعر به ناچار نشانی درخت ممنوعه را به او داد.فرشته رفت و از میوه ی آن درخت خورد اما پرهایش ریخت و پشیمان شد. آن گاه پیش خدا رفت و گفت: خدایا مرا ببخش من به خودم ظلم کرده ام عصیان کردم و عاشق شدم. آیا حالا مرا از بهشت بیرون میکنی؟

ـ پس تو هم این قصه را وارونه فهمیدی! پس تو هم نمی دانی تنها آن که عصیان می کند و عاشق می شود می تواند به بهشت من وارد شود! و آن وقت خدا نهمین در بهشت راباز کرد. فرشته وارد شد و شاعر را دید که آنجا نشسته است در سوگ هشت بهشت و رنج هبوط!فرشته حقیقت ماجرا را برایش گفت. اما او باور نکرد.

آدم ها هیچ کدام این قصه را باور نمی کنند.تنها آن فرشته است که می داندبهشت واقعی کجاست!


بر رفته از احمد زاده عزیز
تا بعد بای

نظرات 2 + ارسال نظر
حاجیه چهارشنبه 4 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 10:48 ق.ظ http://hajieh.blogsky.com

سلام
عجب بابای باحالی دارین !

حسین هوایی ( محسرینم ) جمعه 6 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 03:24 ق.ظ http://2wnload.tk/

چقذم شما روزه میگیرید !!!! ( اوه اوه - خسته نباشید !!!! )

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد