سلام بازم اومدم  اخه یه سوال داشتم مسنجر شما هم باز نمیشه؟؟!!!

 

درخفایای درون

نجوای فرانسیس قدیس:

پروردگارا مرا ابزار آرامش خویش قرار بده.

بگذار در هر جا که نفرت است، عشق دِرو کنم

و هر جا آسیب است عفو،

هر جا شک است ایمان،

هر جا نومیدی است امید،

هر جا تاریکی است نور و

هرجا غم است سرور.

ای پروردگار عالم به من لطف کن تا بیشتر در پی تسکین باشم تا آرام شدن.

همانطور که میفهمم ، فهمیده شوم

همانطور که دوست دارم، دوست داشته شوم

زیرا در اثر دادن است که دریافت می کنم.

در اثر بخشیدن است که بخشیده می شوم.

در مرگ خود است که در زندگی جاودان متولد می شوم

 

راستی والنتاین مبارک .. بازم خوشحالم که هنوا درگیر(الوده به مزخرفات کاذب) نشدم..

-سال پسش یه همچین چیزی نوشته بودم نه؟!!-

هنوز هیچ خبری نیست ..امار بازدید کنندن های بلاگ به بیش از ۶ هزار نفر رسیده اما اصلا مهم نیست چون همه اونها هم عین تو یه بار سر میزنن و دیگه سر نمیزنن خب فکر کنم منظورمو فهمیده باشی

اینجا (فیروز کوه) وضعم خرابه .. اصلا حوصله گفتنش رو هم ندارم دوباره مجبورم شبها تنها توی اون خونه لعنتی سر کنم ..هیچکیس هم نیست که احوالی از ما بپرسه ورفقای دبیرستان هم که دیگه ما رو نمیشناسند.درسها هم که توفانی شروع شده و من هنوز تنبلی ترم پیش خودم رو حفظ کردم خلاصه کلام فعلا من موندم و خودمو.. روحم!!! 

و اما مطلب امروز

------------------------------


 

: احساس




 

روی برگهای زرد پاییزی کوچه قدم می زدم و با هر قدم اشکی به خاطر گذشته از دست داده ام فرومی ریختم تنها قلب شکسته ام می دانست چه غمی دارم هرگاه به یاد می آورم که چگونه مرا شکستند آتش درونم بر پا می شود و من بر خلاف آنچه که درونم است ساکت و آرام به حرکت ادامه می دهم
من آن برگ پاییزی بودم که از درخت جدا شد و حتی باغبان هم به من نگاه نکرد
من آن پرستوی شکسته بالی بودم که از کوچ پرستو ها عقب ماندم و اینک در سرمای زمستان تنهای تنها برای بال شکسته ام آواز می خوانم آوازی که آنرا حتی یکی از انسانها،حتی یکی از آنها نشنید و اگر شنید درک نکرد
وای بر من همه جا شب است، نه ستاره ای ،نه نوری،تنها صدایی از دور دست می آید.صدایی که آشناست صدایی که مرا می طلبد.نه نه این نیز نوعی سراب است باغبان قصه ها می گفت...
از صدای خیال نباید باور کردباید برم،انگار در این کوچه خلوت جز من کس دیگری نیز هست،جلوتر می روم چشمانش حلقه زده،دستهایش از شدت سرما
کبود شده است. دستکشی را که دارم در دستش می کنم .پالتو را نیز به او میدهم آری حالش خوب می شود،از کنارش می گذرم و به راه خود ادامه می دهم
دیگر کوچه ای نمانده، اینجا آخر شهر است،وارد بیابان می شوم،آنطرفتر درختی است،پیش او می روم،با تمام غمهایم به او تکیه می زنم گریه ای می کنم،صدایی
از آن به گوشم می رسد،برای اولین بار است که احساس سبکی می کنم ،خودم را دیدم که آرام کنار درخت آرمیده بودم.
                                                           آری من مرده بودم

هنوز هیچ خبری نیست ..امار بازدید کنندن های بلاگ به بیش از ۶ هزار نفر رسیده اما اصلا مهم نیست چون همه اونها هم عین تو یه بار سر میزنن و دیگه سر نمیزنن خب فکر کنم منظورمو فهمیده باشی

اینجا (فیروز کوه) وضعم خرابه .. اصلا حوصله گفتنش رو هم ندارم دوباره مجبورم شبها تنها توی اون خونه لعنتی سر کنم ..هیچکیس هم نیست که احوالی از ما بپرسه ورفقای دبیرستان هم که دیگه ما رو نمیشناسند.درسها هم که توفانی شروع شده و من هنوز تنبلی ترم پیش خودم رو حفظ کردم خلاصه کلام فعلا من موندم و خودمو.. روحم!!! 

و اما مطلب امروز

------------------------------


 

: احساس




 

روی برگهای زرد پاییزی کوچه قدم می زدم و با هر قدم اشکی به خاطر گذشته از دست داده ام فرومی ریختم تنها قلب شکسته ام می دانست چه غمی دارم هرگاه به یاد می آورم که چگونه مرا شکستند آتش درونم بر پا می شود و من بر خلاف آنچه که درونم است ساکت و آرام به حرکت ادامه می دهم
من آن برگ پاییزی بودم که از درخت جدا شد و حتی باغبان هم به من نگاه نکرد
من آن پرستوی شکسته بالی بودم که از کوچ پرستو ها عقب ماندم و اینک در سرمای زمستان تنهای تنها برای بال شکسته ام آواز می خوانم آوازی که آنرا حتی یکی از انسانها،حتی یکی از آنها نشنید و اگر شنید درک نکرد
وای بر من همه جا شب است، نه ستاره ای ،نه نوری،تنها صدایی از دور دست می آید.صدایی که آشناست صدایی که مرا می طلبد.نه نه این نیز نوعی سراب است باغبان قصه ها می گفت...
از صدای خیال نباید باور کردباید برم،انگار در این کوچه خلوت جز من کس دیگری نیز هست،جلوتر می روم چشمانش حلقه زده،دستهایش از شدت سرما
کبود شده است. دستکشی را که دارم در دستش می کنم .پالتو را نیز به او میدهم آری حالش خوب می شود،از کنارش می گذرم و به راه خود ادامه می دهم
دیگر کوچه ای نمانده، اینجا آخر شهر است،وارد بیابان می شوم،آنطرفتر درختی است،پیش او می روم،با تمام غمهایم به او تکیه می زنم گریه ای می کنم،صدایی
از آن به گوشم می رسد،برای اولین بار است که احساس سبکی می کنم ،خودم را دیدم که آرام کنار درخت آرمیده بودم.
                                                           آری من مرده بودم

سیر تکامل آقا پسرها و سیر تکامل دختر خانمها

سیر تکامل آقا پسرها

سن 14 سالگی : تازه توی این سن، هر رو از بر تشخیص میدن . اول بدبختی
سن 15 سالگی : یاد می گیرن که توی خیابون به مردم نگاه کنن ... از قیافه خودشون بدشون می یاد
سن 16 سالگی : توی این سن اصولا راه نمیرن، تکنو می زنن ... حرف هم نمی زنن ، داد می زنن ... با راکت تنیس هم گیتار می زنن
سن 17 سالگی : یه کمی مثلا آدم میشن ... فقط شعرهاشون و بلند بلند می خونن ... یادش به خیر اون روزها که تکنو نبود راک ن رول می خوندن
سن 18 سالگی : هر کی رو می بینن تا پس فردا عاشقش میشن ... آخ آخ ...آهنگ های داریوش مثل چسب دو قلو بهشون می چسبه
سن 19 سالگی : دوست دارن ده تا رو در آن واحد داشته باشن ... تیز میشن ... ابی گوش میدن
سن 20 سالگی : از همه شون رو دست می خورن ...ستار گوش میدن که نفهمن چی شده
سن 21 سالگی : زندگی رو چیزی غیر از این بچه بازیها می بینن ... مثلا عاقل می شن
سن 22 سالگی : نه می فهمن که زندگی همش عشقه ... دنبال یه آدم حسابی می گردن
سن 23 سالگی : یکی رو پیدا میکنن اما مرموز میشن ... دیدشون عوض می شه
سن 24 سالگی : نه... اون با یه نفر دیگه هم دوسته ...اصلا لیاقت عشق منو نداشت
سن 25 سالگی : عشق سیخی چند؟ ... طرف باید باباش پولدار باشه... حالا خوشگل هم باشه بد نیست
سن 26 سالگی : این یکی دیگه همونیه که همهء عمر می خواستم ... افتخار میدین غلامتون باشم ؟
سن 27 سالگی : آخیش
سن 28 سالگی : کاش قلم پام می شکست و خواستگاری تو نمیومدم

 

 

سیر خانمها در پست بعدی

خسته ام ... فردا باد برم فیروز کوه .. امیدوارم جاده خلوت باشه....

 

خسته ام ... فردا باد برم فیروز کوه .. امیدوارم جاده خلوت باشه....

 

یا حسین

یاد سفر کربلای خودم افتادم واقعا بیاد موندنی بود مخصوصا وقتی بمب پشت سرم خورد... تا شب نتونستیم ایران تماس بگیریم همه فکر میکردم ما هم مردیم... الان ۲ سال از اون لحظه میگذره

هیچس محل نمیزاره؟؟؟

 

 این مطلب زیاد بود واسه همین یه کم با حوصله بخونینش :

میدونی دوست یعنی کی؟

یعنی کسی که وقتی یه گند گنده میزنی همه جوره برات مایه میذاره بلکه بتونی جمعش کنی .
یعنی کسی که وقتی پشت فرمونی و براش sms میزنی دعوات میکنه .
یعنی کسی که ساعت 12 شب که یهو dc شدی ، بهت نت میده .
یعنی کسی که بزرگ شدنت رو دیده .
یعنی از خواهر هم نزدیکتر .
یعنی کسی که پسورد ID و وبلاگ که هیچی ، پسورد زندگیتم دادی بهش .
یعنی کسی که میتونی همه شاهکاراتو براش تعریف کنی .
یعنی کسی که از طرز نگاهت میفهمه تو ذهن پلیدت چی میگذره .
یعنی کسی که وقتی پای تلفن بهت میگه : " خوابم میاد " ، تو خمیازه بکشی .
یعنی کسی که که جلوش میشه به کل هستی فحش ناجور داد ، خانواده و فامیل و دوست و آشنا که جای خود داره .
یعنی کسی که هم وقتی چشمات پف کرده و قرمز بوده تو رو دیده هم وقتی که از شدت خنده فکت داشته درمیومده یعنی کسی که پایه همه جور نقشه پلیدانه ست .
یعنی کسی که باهاش تقلبی کردی که یه مدرسه تو کفش موندن .
یعنی کسی که وقتی تو قبول میشی و اون نمیشه ، واسه قبولی تو خوشحالی میکنه .
یعنی کسی که خواهرت بهش حسودی کنه .
یعنی کسی که وقتی نت نداری خبرهای نت رو برات میاره .
یعنی کسی که وقتی نت نداری گیر میده که بیا خونه مون کانکت شو ، ول هم نمیکنه .
یعنی کسی که وقتی IQ ت قد آی کیوی جلبکه مساله رو برات توضیح میده .
یعنی کسی که سوتی هات رو فراموش میکنه .
یعنی کسی که گفتی بهش که اگه مردی چه کارایی بکنه .
یعنی کسی که  بشینی باهاش واسه آینده نقشه های مضحک بکشین .
یعنی کسی که شریک همه آرزوهای پنبه دانه ایته . ( شتر در خواب بیند پنبه دانه ....)
یعنی کسی که وقتی باهاش میری یه فیلم درپیت درجه هشت میبینی ، اشکالی نداره اگه جلوش گریه کنی .
یعنی کسی که وقتی داری خیلی تند میری و جوش آوردی بهت یادآوری میکنه که زود قضاوت نکنی .
یعنی کسی که وقتی مشکلی پیش میاد دو ساعت موعظه و نصیحت نمیکنه ، راه حل پیدا میکنه .
یعنی کسی که وقتی حتی مامانت هم رو اعصابت قدم میزنه ، اون همرات میمونه .
یعنی کسی که چیزایی ازت میدونه که اگه مامان بابات بدونن شب باید تو کوچه بخوابی .
یعنی کسی که حتی یه کلمه فحش عصبانیش به جفنگیات همه دنیا می ارزه .
یعنی کسی که اتفاقهای جالب رو یه بار تو ذهنت براش تعریف میکنی .
یعنی کسی که وقتی بهش میگی خر ! میفهمه خر یعنی چی .
یعنی کسی که میتونی جلوش احمق باشی .
یعنی کسی که یه جوری می شناسدت که عمراً کسی شناخته باشه .
یعنی کسی که میشه جلوش بلند بلند فکر کرد .

خب بهتره برم به زندگی خودم برسم.. راستش از بلاگ نویسی خسته شدم

نامردا چرا نظر نمیدین؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!

راتی یه فکرایی تو نظرمه یخوام یه کم ار یکی از دوستام حال گیری کنم .. فقط نیاز به کمک علی دارم

سلام به همه امروز باز چند ساعتی انلاین شدم و منتظر ادمای مختلف بودم اما هیچکس نبود ..منم زدم تو خط وبگردی  .. یکی دو تا مطلب با حال پیدا کردم که یکیشون رو میزارم  ..البته یه وبلا خیلی جالب هم پیدا کردم:  

 

http://nikahang.blogspot.com  این وبلاگ نیک اهنگ کوثر ه ـ جهت اطلاع باید  بگم که کاریکاتوریست بود که بعیدش کردن و الان هم با روز انلاین کار میکنه 

کلام ساده

یک دوست واقعی بهتر از چاپلوسان دروغگوست. 

 

خوشبختی فقط یک تعریف دارد : باور داشتن  .

 

سعی کن آن چیزی که دوست داری به دست بیاوری ، وگرنه مجبور خواهی شد آن چیزی که بدست آوردی دوست بداری. 

 

کسانی از پله های موقعیت بهتر بالا میروند که پاهایشان را بر پله های فرصت بگذارند. 

 

چرا در جست و جوی محبت هستید ، خود خالق و باعث محبت باشید.

 

از دیروز بیاموز برای امروز زندگی کن و به فردا امیدوار باش. 

 

برای بدست آوردن چیزی که تا به حال بدست نیاوردی باید تبدیل به کسی بشی که تا حالا نبودی. 

 

زندگی شمارش نفس‌های ما نیست، بلکه شمارش لحظاتی است که این نفس‌ها را می‌سازند. 

 

در اندیشه آنچه کرده ای مباش، در اندیشه آنچه نکرده ای باش. 

 

آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد.

نمیدونم چی شده.. نمیدونم من هم مقصر بودم یا نه . فقط میدونم این راهش نیست

سام به همه   ترم اول تموم شد  باید بگم ترم خوب . مفیدی بود و خاصیت های خاص خودش رو داشت

یه خبر بد واسه خودم : انتقالیم کنسل شد  .. با وجود اینکه خیلی پیگیری کردم و با وجود اینکه کار من هیچ منع قانونی نداشت اما بدلیل نداشتن پارتی نتونستم انتقالی بگیرم  ... واقعا جای تاسفه  ...

در مورد انتقالی و شرایط دانشکاه بعدا بیشتر مینویسم تا بعد

 

خب یه روز خوب تموم شد...  یه سری از فامیل امروز اومده بودند اینجا .... جاتون خالی  

خب برگشتم اصفهان

جوابیه

یکی از دوستان نظر داده بودند و محبت کرده بودند و از من تشکر کردن   در جواب این دوست عزیز باید بگم تنهایی موجب میشه که ادم هیچیزی رو از ذهن نبره و در ضمن به همه اون مسایل فکر کنه   بعلاوه وقتی ادم از یه جایی دور باشه بیشتر  به اون فکر میکنه 

 

امیدوارم اون عزیز هم موفق باشه   تا بعد  

راستی 1 شنبه بر میگردم اصفهان .. اما خب این دفعه زیاد خوشحال نیستم چون احتمال زیاد ترم دیگه هم باید بیام فیروزکوه

خب سلام به همگی  ..  ومدم یه چیزایی رو بگم و برم...

 

اول از همه اینکه امروز تولدمه) منظورم تولد وبلاگمه... (البته قبلا گفته بودم روز تولد وبلاگ من  به طور اتفاقی یه روز خاص از اب در اومده بوده

بگذریم فردا قراره یکی یاز دختر عموهام عقد کنه ---خیلی سخته که بدونی یه شام درست و حسابی از دستت در دفته---

یه مطلب دیگه  منتها این دفعه خبر بدیه... کار انتقالیم به بن بست خورده  اخه زنگ زدم دانشگاه نجف اباد بهم گفتن فقط شرایط خاص رو قبول میکنیم و یا نامه از خود سازمان مرکزی...

 خواهش میکنم اگه کسی تو سازمان مرکزی اشنا داره به من خبر بده   .. ایدی من : a_havaei2000

خواهش میکنم اگه میتونین کمک کنین  ممنونم

سلام به همگی  

اقا چه میکنه این حس ششم  <<<<<<<>>>>>>>

این مطلب قبلی رو که میبینین من  حدود یه  هفته پیش نوشتم اما منتشرش نکردم و گذاشتمش توی قسمت یادداشتهای چکنویس وبلاگم..

خب ادامه ماجرا: من دیشب زنگ زدم خونه عموم ؛  عمو هم به ما گفت پا شو ۴شنبه برگرد اصفهان جشن عقد داریم   اون موقع بود که فهمیدم این حس ششم هم  کار میکنه

 

خب من دیگه باید برم بشینم سر درسام اخه فردا امتحان نقشه کشی دارم و هیچی هم نخوندم  در ضمن این دفعه هم اومدم کافی نت و پول کافی نت هم همچین ارزون نیست 

تا بعد

این مطلبو مینویسم اما نمیدونم کی قراره منتشرش کنم... یه سوال دارم: به حس ششم اعتقاد دارین؟؟ 

یه حسی درون من میگه این دفعه قراره  یکی از فامیل به سلامتی بره خونه بخت.. البته این مطلب رو قبلا به عمه هم گفتم اما انگار قضیه داره جدی میشه.. باید منتظر موند

خب خب خب  نیدونم چرا هیچکس نظر نمیده اما  با این حال گله مند نیستم  اخه معمولا کار همه همینه... : مطلب رو مببینن کیفش رو میبرن و بعدش هم همونطوری که اومدن میرن.... (من هم وقتی وبلاگ یقیه رو میبینم همینطور هستم... )  خب من دیگه باید بروم اخه یکی از اشنا ها انلاین شده و میخوام بچتم  تا بعد

خب امروز روز عید قربانه  الان بابااینا دارن گوسفندشون رو قربانی میکنن   جدا که چه حالی میکنن الان....  راستی پس فردا امتحانات دانشگاهه  و من تغریبا یه دور  ریاضی خوندم فکر میکنم نمره خوبی از این درس بیارم

 

یه متن نسبتا منتقدانه:

جمکران بندرآزاد اعلام شد
دولت احمدی نژاد در سفر به قم 45 چیز را تصویب کرد. ظاهرا باید به این چیزها مصوبه گفته شود، ولی وقتی در عرض سه ساعت 45 چیز تصویب می شود، دیگر اسمش را نمی توان مصوبه گذاشت و بهتر است به آن « چیز» بگوئیم. با تصویب کابینه احمدی نژاد، جمکران منطقه نمونه گردشگری شد. آگاهان پیش بینی می کنند که در آینده نزدیک جمکران به عنوان بندرآزاد، یکی از آثار باستانی دوره هخامنشی، شهرک صنعتی، مزرعه نمونه کشور، معدن مس، معدن اورانیوم، پایتخت ادبی کشور و منطقه کشف حیات اولین دایناسورها اعلام شود.

چرا هیچکس نظر نمیده؟

 

می نویسم،

 

هنوز هم می نویسم،اگر چه خون قلمم بس کدر است

 

 و نوشته هایم مه آلود،اما هنوز می نویسم.

 

هنوز هم کاغذها مرا تحمل می کنند

 

 و گویا فقط همین کاغذها مرا تحمل می کنند،

 

چون از نسل درختند و چون او صبورند،

 

گر چه ضخامتشان کم شده،اما دل استواری دارند،

 

قلم،راوی نوشته هایم است و کاغذ هم رازدار درد دل ها،

 

از آن روز که"الف" و "ب" را آموختم تا نوشتم"بابا نان داد".گویا هدیه ای را داد

 

 زندگی به من،که زان پس قلم را همدم عبور شکایتهایم یافتم

 

و نوشتم باران می بارد و هنوز هم می نویسم

 

خب احتمالا تا چند وقتی نمیتونم بیام ..  اخه امتحانات ترم دانشگاه داره شروع میشه و من هیچی بلد نیستم...  الانم خیلی دلم شور میزنه... خیلی دلم گرفته  ... اگه قضیه امتحانات نبود الان باید برمیگشتم اصفهان.

نمیدونین دیدن فامیل چه لذتی داره.. اصلا اصفهان خودش حال و هوای خاصی داره  .

راستی امروز صبح تلفن زدم به بابام .. امشب قراره برن صحرای عرفات. دیشب هم مامان و بابام با هم رفته بودن حرم (منظورم مسجد الحرامه)  بیچاره ها همدیکه رو گم کرده بودن. مامانم هم ته صبح بر نگشته بوده به هتل . بابام صبح اعصابش به هم ریخته بود..

خب بگذریم از خودم بگم که وضعم خرابه..   اعصابم خورده  مشکلات زیاده  تازه امتحانات هم نزدیکه  

 

اینجا وضعیت زیاد خوب نیست . هیچ دلخوشی نمیشه پیدا کرد  ؛؛ کی میشه از اینجا خلاص شیم؟