-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1384 13:43
خب برگشتم اصفهان
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 دیماه سال 1384 19:09
جوابیه یکی از دوستان نظر داده بودند و محبت کرده بودند و از من تشکر کردن در جواب این دوست عزیز باید بگم تنهایی موجب میشه که ادم هیچیزی رو از ذهن نبره و در ضمن به همه اون مسایل فکر کنه بعلاوه وقتی ادم از یه جایی دور باشه بیشتر به اون فکر میکنه امیدوارم اون عزیز هم موفق باشه تا بعد راستی 1 شنبه بر میگردم اصفهان .. اما خب...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 دیماه سال 1384 19:09
خب سلام به همگی .. ومدم یه چیزایی رو بگم و برم... اول از همه اینکه امروز تولدمه) منظورم تولد وبلاگمه... (البته قبلا گفته بودم روز تولد وبلاگ من به طور اتفاقی یه روز خاص از اب در اومده بوده ) بگذریم فردا قراره یکی یاز دختر عموهام عقد کنه ---خیلی سخته که بدونی یه شام درست و حسابی از دستت در دفته--- یه مطلب دیگه منتها...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 دیماه سال 1384 09:29
سلام به همگی اقا چه میکنه این حس ششم <<<<<<<>>>>>>> این مطلب قبلی رو که میبینین من حدود یه هفته پیش نوشتم اما منتشرش نکردم و گذاشتمش توی قسمت یادداشتهای چکنویس وبلاگم.. خب ادامه ماجرا: من دیشب زنگ زدم خونه عموم ؛ عمو هم به ما گفت پا شو ۴شنبه برگرد اصفهان جشن عقد داریم اون موقع...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 دیماه سال 1384 09:11
این مطلبو مینویسم اما نمیدونم کی قراره منتشرش کنم... یه سوال دارم: به حس ششم اعتقاد دارین؟؟ یه حسی درون من میگه این دفعه قراره یکی از فامیل به سلامتی بره خونه بخت.. البته این مطلب رو قبلا به عمه هم گفتم اما انگار قضیه داره جدی میشه.. باید منتظر موند
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 دیماه سال 1384 14:00
خب خب خب نیدونم چرا هیچکس نظر نمیده اما با این حال گله مند نیستم اخه معمولا کار همه همینه... : مطلب رو مببینن کیفش رو میبرن و بعدش هم همونطوری که اومدن میرن.... (من هم وقتی وبلاگ یقیه رو میبینم همینطور هستم... ) خب من دیگه باید بروم اخه یکی از اشنا ها انلاین شده و میخوام بچتم تا بعد
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 دیماه سال 1384 13:48
خب امروز روز عید قربانه الان بابااینا دارن گوسفندشون رو قربانی میکنن جدا که چه حالی میکنن الان.... راستی پس فردا امتحانات دانشگاهه و من تغریبا یه دور ریاضی خوندم فکر میکنم نمره خوبی از این درس بیارم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 دیماه سال 1384 13:41
یه متن نسبتا منتقدانه: جمکران بندرآزاد اعلام شد دولت احمدی نژاد در سفر به قم 45 چیز را تصویب کرد. ظاهرا باید به این چیزها مصوبه گفته شود، ولی وقتی در عرض سه ساعت 45 چیز تصویب می شود، دیگر اسمش را نمی توان مصوبه گذاشت و بهتر است به آن « چیز» بگوئیم. با تصویب کابینه احمدی نژاد، جمکران منطقه نمونه گردشگری شد. آگاهان پیش...
-
چرا هیچکس نظر نمیده؟
یکشنبه 18 دیماه سال 1384 13:25
می نویسم، هنوز هم می نویسم،اگر چه خون قلمم بس کدر است و نوشته هایم مه آلود،اما هنوز می نویسم. هنوز هم کاغذها مرا تحمل می کنند و گویا فقط همین کاغذها مرا تحمل می کنند، چون از نسل درختند و چون او صبورند، گر چه ضخامتشان کم شده،اما دل استواری دارند، قلم،راوی نوشته هایم است و کاغذ هم رازدار درد دل ها، از آن روز که"الف" و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 دیماه سال 1384 11:44
خب احتمالا تا چند وقتی نمیتونم بیام .. اخه امتحانات ترم دانشگاه داره شروع میشه و من هیچی بلد نیستم... الانم خیلی دلم شور میزنه... خیلی دلم گرفته ... اگه قضیه امتحانات نبود الان باید برمیگشتم اصفهان. نمیدونین دیدن فامیل چه لذتی داره.. اصلا اصفهان خودش حال و هوای خاصی داره . راستی امروز صبح تلفن زدم به بابام .. امشب...
-
اینم یه مطلب دیگه از ارشیو وبلاگم...
چهارشنبه 14 دیماه سال 1384 00:15
خودمونیم تو تابستون هم خیلیبه وبلاگمون میرسیدم ها.. الان که اصلا حالشو ندارم لینک بزارم... نقلی بدون شرح .. آرایشش یکساعت و سی و پنج دقیقه طول کشید . بهترین لباسشو پوشید . از وقتی کلاس بدن سازی می رفت اندامش کاملا متناسب شده بود . توی آینه خودشو برانداز کرد . خودشو پسندید . به ساعت نگاه کرد . چیزی به اومدن شوهرش...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 دیماه سال 1384 00:04
یه مطب از ارشیو وبلاگم..... بعضی وقتا خوندن مطالب ارشیو واسه خود ادم هم یاد اور خاطرات خوبیه... تقریبا آخر ماجرا ساعت ۵ صبح سارا: الو مهشید؟ مهشید (خواب آلود و منگ): بله؟ س: من واقعا بهت احتیاج دارم. باید باهات حرف بزنم. تو رو خدا. (صدای هق هق گریه) س: مهشید؟ م: بله؟ س: تو رو خدا بیا و گرنه من خودم رو می کشم!!! م: وای...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 دیماه سال 1384 15:57
خب یه روز گذشت اما هیچی واسه محانات ترم نخوندم.....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 دیماه سال 1384 15:05
تو این فکرم که مطالب جالب بلاگ رو از اول تا حالا تو یه پست جمع کنم..
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 دیماه سال 1384 16:08
۲ تا مساله هست اولیش اینکه امار سایت داره به ۴ اهزار نفر نزدیک میشه.. لطفا اگه بیننده ۴۰۰۰ بودید واسم نظر بدین و ایمیل خودتون رو هم بگین... مساله بعد .. ممکنه یکی به من توضیح بده این یونانیها چی از وبلاگ من میفهمن که هی سر میزنن به وبلاگ؟؟؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 دیماه سال 1384 12:48
یه جورایی میترسم اخه امتحانات ترم نزدیکه منم هیچی بلد نیستم....
-
مسالتن masalaton
سهشنبه 6 دیماه سال 1384 13:33
یکی به من بگه تنهایی چه رنگیه؟؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 دیماه سال 1384 10:45
خب دیروز روز به یاد موندنی بود نمیدونم بگم خوب بد یا بد راستش اتفاق های خوب و بد زیادی افتاد که هر کدوم در جای خودش مهمه خب از دعوا با صاحب خونه فیروز کوه بگم که بیچارمون کرده و میخواد پولمون رو بخوره ( داستانش مفصله --- باشه واسه بعد ) که البته خانوم (مادر بزرگم ) بهم گفت :نگران پولش نباش تو فقط درستو بخون . مطلب بد...
-
بد بختی
یکشنبه 4 دیماه سال 1384 11:32
بد بختی داریما
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1384 21:28
الان اعصابم خورده.. فردا قراره برگردم فیروز کوه اما از این بابت ناراحت نیستم بیشتر بخاطر دیدن بغض تو چشمای یکی از فامیلامونه راستی امشب شب یلداست همه دور هم جمع بودیم جاتون خالی اش پشت پای بابا اینا رو پختیم
-
ای ول به خودم واقعا حال کردم....
سهشنبه 29 آذرماه سال 1384 20:11
خب خب خب به سلامتی .. به خودم تبریک میگم میدونین چی شده؟ شرط میبدم تا حالا در مورد رادیو بلاگ چیزی نشنیدید یا اگرهم شنیدین یه چیزه چزیی شنیدین من مفتخر هستم که یکی ازمعدود کسانی هستم که تا الان تونسته یه رادیو بلاگ بسازه .. البته قبول دارم هنوز خیلی تازه کارم و نباید به خودم مغرور بشم ( اخه مهم نگه داشتن به روز رادیو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 آذرماه سال 1384 18:13
نظر شما چیه؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 آذرماه سال 1384 15:54
چرا هیکس نظر نمیده؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 آذرماه سال 1384 09:42
اقا من بد جور از دیشب تاحالا تو فکر روح و این جور چیزام... راستش وقتی داشتنم از تهران بر میگشتم تو اتوبوس یه فیلم ترسناک در مورد روح گذاشته بودن دیروز هم توی سایت دانشگاه بر خوردم به یه سایت در مورد عکسهایی که از روح ها گرفته بودن حالا هم بدجوری تو خماری هستم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 آذرماه سال 1384 11:52
راستی تو این وبلاگ از همه چیز گفتم بجز روحم!!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 آذرماه سال 1384 11:03
چرا هیچکس نظر نمیده؟؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 آذرماه سال 1384 10:50
خب اینم از این .... تازگی یاد گرفتم به دنیا سخت نگیرم مطلب دیروز که یادتونه کارت بانکیم گم شده بود... خب در عین ناباوری پیدا شد.. راستش داشتم تاکسی سوار میشدم که برگردم خونه یهو به خودم گفتم از بانک یه سوالی بکنم.. خدا رو شکر تونستم پیداش کنم خب بگذریم : امروز عصر دارم برمیگردم اصفهان جمعه این هفته بابا و مامان میرن...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 آذرماه سال 1384 09:38
لعنت به این شانس بد ما راستش اومدم اعتبار کارت نهار خودمم رو زیادش کنم تو بانگ کارت نهار+ کارت بانکیم رو ازو دزدیدن عجب شهریه این فیروز کوه حالا نهار امروزم رو چیکار کنم؟ خب بگذریم گور بابای کارت نهار.... راستش رو بخای یه سری خبرهای خوب به گوشم میخوره..... انگار قراره ما انتقالی بکیریم بیایم اصفهان. تا بعد خداحافظ
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1384 15:14
خب اینم فقط بخاطر سونیک عزیزم(که خیلی ازش خوشم میاد)و ازمن خواست این مطلب رو بزارم تو وبلاگم واقعا جالبه تا اخر بخونین وقتی سهراب سپهری دانشجو بود اهل دانشگاهم روزگارم خوش نیست ژتونی دارم خرده عقلی سر سوزن شوقی اهل دانشگاهم پیشه ام گپ زدن است گاه گاهی می نویسم تکلیف می سپارم به شما تا به یک نمره ناقابل بیست که در آن...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 آذرماه سال 1384 15:23
قالب جدیدچطوره؟؟ بد نیست بدونین این شعری که با خط نستعلیق بالا سمت چپ نوشته شده اخرا در امریکا به عنوان ارم پشت تی شرت استفاده و مورد استقبال فراوان قرار گرفته.....