خب شنبه امتحان ریاضی دارم و هیچی نخوندم .... اعصابم هم بد جور خورده...

برای بهتر دیدن عکس زیر لطفا کلیدهای Ctrl + A را فشار دهید .
 

دق کردم

خب کلاس ۳شنبه با دکتر جمالی کنسل شد. 

داستی دیشب تو خونه تنها موندم.  دیشب فرصت زیادی برای فکر کردن داشتم  دیشب تمام وقت به خودم فکر کردم...

فهمیدم :

دیشب فهمیدم که هیچکس رو ندارم  اخه به هر کس تلفن زدم محل نگذاشت ((جز حامد))

دیشب فهمیدم یه دوست داشتن واسه بعضی مواقع بد نیست .

 

 

دیشب تنها موندم.... دیشب تو تنهایی قشنک خودم دق کردم

تموم شد --------------------------------------- .

تموم شد   ----- قسمت بزرگ ولی نه مهم دنیای مجازی من تموم شد   راستشو بخای دیگه نمیخوام چت کنم به هیچ وجه نمیخوام دیگه به چت فکر کنم

 

اصلا ازهرچی چت و اینجور مزخرفاته بدم میاد  

دیگه کوچکترین ارزشی برای چت کردن قائل نیستم.........  اخه وقتی از یه شهر دور بیای توی شهر خودت و از صبح تا شب انلاین بشی بعدش ببینی هیچکس جواب سلامتو درست نمیده یا هر کی انلاین میشه زود میگه ..من باید برم و از اینجور مزخرفات  تو هم همین احساس من بهت دست میده   از این به بعد سعی میکنم بجای نشستن و منتظر موندن بشینم وبلاگ بخونم یا برم یه قبرستونی  چیزی خودمو گم و گور کنم...................

یا حد اقل اگرم چت کنم بجای چت کردن با دوستای مدرسه و یا فامیل با یه ادم انگلیسی زبان چت کنم لااقل یه فایده ای داشته باشه چون اینطور چت کردن دیگه واسم جذابیت نداره

 

 

تا بعد

چرا هیجکس نظر نمیده؟؟؟

 

به جان خودم این دیگه اخریشه

کفش شماره 43

ابراهیم نبوی
e.nabavi@roozonline.com

۱۱ آبان ۱۳۸۴

کفش شماره43
یک روز احمدی نژاد با لباس مبدل رفته بود برای دیدار از مناطق محروم. یک پسر بچه کوچولو رو دید که با پای برهنه داره راه می ره، بهش گفت پسرم! به امید خدا کلاس چندمی؟ پسر پابرهنه گفت: به امید خدا مدرسه نمی رم. احمدی نژاد پرسید: پس چی کار می کنی؟ گفت: کارگر هستم. احمدی نژاد بهش گفت: چرا کفش نپوشیدی؟ پسر پابرهنه گفت: چون کفش ندارم. احمدی نژاد ناراحت شد و گفت: من بهت قول می دم وقتی رفتم تهران برات یک کفش بفرستم. پسر گفت: تو چی کاره هستی که می خوای برای من کفش بفرستی؟ احمدی نژاد گفت: من احمدی نژاد هستم و رئیس جمهورایران هستم. حالا بگو شماره پات چنده که برات کفش بفرستم. پسر گفت: شماره پای من 43 است. احمدی نژاد گفت: ولی کفش شماره 43 که برات خیلی بزرگه؟ پسر گفت: تا موقعی که تو به قولی که دادی عمل کنی و برام کفش بفرستی شماره پای من 43 می شه.

 

بر گرفته از روزنامه ww.roozonline.com

من هیچ مسولیتی قبول نمیکنم  خودم هم راجع به این مطلب هیییییییییییییچ نظری ندارم

 

 

تعلیماتی چند برای رسیدن به اهداف :

اهداف خود را یادداشت کنید.

به آنها بیشتر اولویت دهید.

آنها را با دیگران در میان بگذارید.

از دیگران کمک بگیرید.

هر قدمی که به پیش بر میدارید به خود پاداش دهید.

اهداف بزرگ خود را ریز کنید.

آن را هر چه می توانید لذت بخش تر کنید

------------------------------------------------------لطفا صبر کن    این متن اخریه

اگر پنج دقیقه وقت برای نوشتن دارید آن را صرف تراشیدن مداد خود نکنید
 
بای

خیلی خستم  فردا قراره برگردم فیرز کوه--

بگذریم امروز روز جالبی نبود هیچ جا نرفتم هیچ کاری نکردم  هیچکس انلاین نشد  هیچکس محل نگذاشت    خب بلاخاره بعضی روز ها خوب از اب در میاد بعضیهاش بد

خب ۲ تا مطلب دارم :

اولیش بدرد ما مرد ها نمیخوره اما قشنگه :

 

1-  چرا مردها دارای وجدان پاکی هستند؟
به این دلیل که هیچ گاه از آن استفاده نمی کنند.

2-  چرا مردها همیشه خوشحالند؟
چون آدم های بی خیال فقط می خندند.

3-  چرا روانکاوی مردها خیلی سریع تر نسبت به خانم ها انجام می پذیرد؟ 
زیرا هنگامیکه زمان بازگشت به دوران کودکی فرا می رسد، مردها همان جا قرار دارند.

4-  اگر یک مرد و یک زن با هم از یک ساختمان  10  طبقه به پایین بیفتند کدامیک زودتر به زمین میرسد؟ 
خانم، چرا که آقا راه را گم می کند.

5-  شباهت آقایون با آگهی های بازرگانی چیست؟ 
شما نمی توانید یک کلمه از حرف های آنها را باور کنید و هیچ چیز برای زمانی بیش از  60  ثانیه دوام نمی آورد.

6-  آقایون لباس هایشان را چگونه دسته بندی می کنند؟ 
"کثیف" و " کثیف اما قابل پوشیدن"

7-  تنها یک مرد می تواند یک ماشین ارزان قیمت  2  میلیون تومانی بخرد و 
یک سیستم صوتی  4  میلیون تومانی بر روی آن نصب کند.

 

و دومیش

 

 
 
Shakespeare:
 
If you love someone,
 
Set her free....
 
If she ever comes back, she's yours,    
 
If she doesn't, here's the poison, suicide
 
yourself for her.
 
شکسپیر:
 
اگه عاشقه کسی شدی،
 
بهش نچسب، بزار بره
 
اگه برگشت که ماله توئه
 
اگر برنگشت، سم که داری، خودتو بکش

 

 

دیگه باید برم

راستی خیلی منتظر موندم اما امروز هرچقدر انلاین شم همش چراغهای خاموش دیدم!!!!

 

عجب زندگی شده هاااااا

راستی چرا هیچکس نظر نمیده؟

راستی باید زود برم اخه پول کافی نت زیاد میشه

تا بعد

دلم برات تنگ شده!

یک نصیحت: مواظب خودت باش!   یک خواهش: اصلاً عوض نشو!   یک آرزو: فراموشم نکن!    یک دروغ: تورو دوست ندارم!!،   یک حقیقت: دلم برات تنگ شده!

 

 

قانون شاد زیستن

11)هرگز متنفر نشو حتی از اون کسی که دوستش داشتی ولی حال نداری 2)بسیار بخند حتی برای کسی که در بقلش گریه کردی 3)همیش لبخند بزن حتی بکسی که ازش متنفری 4)نگران نباش حتی اگر دیدی دست رفیقت تو دست دیگریه 5)از دیگران کم انتظار داشته باش 6)ساده زندگی کن 7)دوست خوبی داشته باش چون تنها دوسته که برات میمونه!

 

بزرگی گناه یا کوچکی قلب؟؟

هرگاه دیدی گناهی آنقدر بزرگه که نمیشه ببخشیش، بدون که اوون از کوچیکی قلبته نه از بزرگی گناه!!

 

خب اینم از شانس ما

خیلی وقته که نتونستم بیام و بنویسم و متاسفانه انگار  غیر از من هم کسی به نوشتن تو این وبلاگ خراب شده علاقه نداره

از فیروز کوه بگم که  به نظر من هواش  خیلی  خوب شده .... تو جاده که میاومدم همه جا پر از برف بود اما فیروز کوه خبری از برف نیستاین دفعه حتما باید با قطار برگردم اخه قطار خیلی راحت تره منظرههای خوبی هم داره

تا بعد بای

راستی ببخشید که فعلا از مطلب های سابق خبری نیست.!!! 

a rainy night and a suny day

سلام   یه بار دیگه اومدم و نتاسفانه نمیدونم دفعه بعدی که میام کی خواهد بود

 

راستشو بخاین از این سرویس جدید بلاگ اسکای خوشم اومده -- کم کم داشتم این وبلاگمو بخاطر سرعت پایینش فراموش میکردم اما حالا میبینم خیلی بلاگ اسکای نسبت به قبل بهتر شده  ( تغریبا شبیه بلاگر--- که به نظر من بهترین سایت وبلاگ نویسی هستش---- شده)]

اولش فکر کردم وبلاگم رو حذف کرده اما خوشبختانه مطالب وبلاگ قدیمی قابل بازگشته ...    راستش تو یه روز خوب شروع کردم و اگه قرار باشه این وبلاگ بسته بشه باید تو یه روز بهتر باشه

 

خب بگذریم خیلی دلم واسه حرفای خودمونیمون تنگ شده ....... خیلی دلم واسه یه درد دل کردن (ـــــ یا حتی درد دل شنیدن ــــ)تنگ شده !!!

دلم واسه خیلی چیزا تنگ شده

دلم واسه خیلی ها تنگ شده .  رفقا هم که اصلا محل نمیگزارند  منم مجبورم تنها برم بیرون و قدم بزنم .

 

 

 

 احتمالا الان فیروزکوه برف اومده  ( خدا رحم کنه با این جاده)

 

 

راستی یه سوال به نظر شما اهنگ وبلاگم خسته کننده نشده؟؟؟؟

  

تو می توانی انتخاب کنی!

تو می توانی این لحظه را نفرین کنی یا می توانی انتخاب کنی دیدن فرصت ها و امکاناتی را که به تو پیشنهاد می شود.
می توانی انتخاب کنی که در سایه ها باقی بمانی یا به جای ان برگزینی که به فضای روشن حرکت کنی.
می توانی انتخاب کنی که برای شکست بهانه بیاوری یا در عوض انتخاب کنی که تلاش واقعی داشته باشی تا موفقیت به ارمغان اورد.
می توانی انتخاب کنی که دیگران را برای عقب نگاه داشتن ات سرزنش کنی یا به جای ان برگزینی که انها را تشویق کنی تا به طور مداوم با تو همراه باشند.
می توانی انتخاب کنی که وحشت زده باشی یا برگزینی که مصمم و با اراده باشی.
می توانی انتخاب کنی که قلبت را با رنجش و ارزدگی برای چیزهایی پر کنی که در مسیر دلخواه تو پیش نرفته اند یا انتخاب کنی که لبریز از قدردانی شوی که نعمت و فراوانی واقعی را به ارمغان خواهد اورد.
زندگی همان است وهمین طور باقی خواهد بود.هر انچه وجود دارد ممکن است وارد زندگی تو شود.می توانی انتخاب کنی که چگونه ان را زندگی کنی.انچه را انتخاب می کنی همواره بیشترین ارزش را خواهد داشت.
انتخاب کن و با ان همراه شو زندگی همان چیزی خواهد بود که تو انتخاب می کنی.

عجب شهریه این فیروزکوه

امروز فهمیدم اشکان( یکی از فامیلهای دورمون ) انتقالی گرفته واسه خوراسگان   واقعا همه جام سوخت  اخه چطور یه نفر به من نگفت انتقالی میدن

راستی عجب شهریه این فیروزکوه   یه پورت usb توش پیدا نمیشه    من دیگه باید برم تا بعد

دیروز روز خوب و فراموش نشدنی بود ( واقعا وقتی بر میگردم اصفهان نسبتا بهم خوش میگزره )
دیروز بعد از اینکه با علی رفتیم تنیس و ساعت ۱۲.۳۰ برگشتم بابام گیر داد که منم میخوام یاد بگیرم ــــــ اوج خنده بود ــــ  ۱۲۰۰ تومن پول زمین شد +۴۵۰۰ پول توپهایی که بابام در کرد و دیگه پیدا نشد  تغریبا همه وقتم داشتم توپهایی که بابام مینداخت بیرون رو میاوردم 
با این حال خیلی خوش گذشت

راستی امشب خونه خانم اینا افطار دعوت داریم ( خانم میخواد قبل از اینکه من برگردم فیروز کوه افطار بده  ) 

فکر کنم امروز هم روز خوبی باشه
اما بد بختانه فردا باید راه بیافتم برم فیروز کوه

خب زیاد حرف زدم فعلا این مطلب رو بخونین:

شاعر و فرشته

شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند.فرشته پری به شاعر داد و شاعر شعری به فرشته.شاعر پر فرشته را لای دفترش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت.و فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت. خدا گفت: دیگر تمام شد.دیگر زندگی برای هر دوتان دشوار می شود. زیراشاعری که بوی آسمان را بشنود زمین برایش کوچک است و فرشته ای که مزه عشق را بچشد آسمان برایش تنگ.

فرشته  دست شاعر را گرفت تا راههای آسمان را نشانش بدهد و شاعر بال فرشته را گرفت تا کوچه پس کوچه های زمین را به او معرفی کند. شب که هر دو به خانه برگشتند روی بالهای فرشته قدری خاک بود وروی شانه های شاعر چند تا پر...

فرشته پیش شاعر آمد و گفت: می خواهم عاشق شوم.شاعر گفت: نه تو فرشته ای و عشق کار تو نیست.فرشته اصرار کرد و اصرار کرد.شاعر گفت اما پیش از عاشقی باید عصیان کرد و اگر چنین کنی از بهشت اخراجت می کنند. آیا آدم و سرنوشت تلخش را فراموش کرده ای؟ اما فرشته باز هم پا فشاری کرد آنقدر که شاعر به ناچار نشانی درخت ممنوعه را به او داد.فرشته رفت و از میوه ی آن درخت خورد اما پرهایش ریخت و پشیمان شد. آن گاه پیش خدا رفت و گفت: خدایا مرا ببخش من به خودم ظلم کرده ام عصیان کردم و عاشق شدم. آیا حالا مرا از بهشت بیرون میکنی؟

ـ پس تو هم این قصه را وارونه فهمیدی! پس تو هم نمی دانی تنها آن که عصیان می کند و عاشق می شود می تواند به بهشت من وارد شود! و آن وقت خدا نهمین در بهشت راباز کرد. فرشته وارد شد و شاعر را دید که آنجا نشسته است در سوگ هشت بهشت و رنج هبوط!فرشته حقیقت ماجرا را برایش گفت. اما او باور نکرد.

آدم ها هیچ کدام این قصه را باور نمی کنند.تنها آن فرشته است که می داندبهشت واقعی کجاست!


بر رفته از احمد زاده عزیز
تا بعد بای

 

یک دوست معمولی هیچ گاه نمی تواند گریه تو را ببیند

یک دوست واقعی شانه هایش از گریه تو تر خواهد بود

دوست معمولی اسم کوچک والدین تو را نمی داند

دوست واقعی شاید تلفن ان ها را جایی نوشته باشد

دوست معمولی یک جعبه شکلات برای مهمانی تو می اورد

دوست واقعی زودتر به کمک تو می اید و تا دیر وقت برای تمیز کردن می ماند

دوست معمولی از دیر تماس گرفتن تو دلگیر و ناراحت می شود

دوست واقعی می پرسد که چرا نتوانستی زودتر تماس بگیری ؟

دوست معمولی دوست دارد که به مشکلات تو گوش دهد

دوست واقعی سعی در حل ان ها می کند

یک دوست معمولی مانند یک مهمان عمل می کند و منتظر می ماند تا از او پذیرایی شود

یک دوست واقعی به سوی یخچال میرود و از خود پذیرایی می کند

دوست معمولی می پندارد که دوستی شما بعد از یک مرافعه تمام می شود

یک دوست واقعی می داند که بعد از یک مرافعه دوستی شما محکم تر می شود

یک دوست واقعی کسی است که وقتی همه تو را ترک مکرده اند با تو می ماند

زمانی که از مادر متولد شدم صدایی در گوشم طنین انداخت که

میگفت : تا آخر عمر با تو هستم.از او پرسیدم تو کی هستی

جواب داد:من غم هستم و من آن لحظه گمان کردم غم

عروسکی است که ما با آن سرگرم می شویم ولی اکنون که مفهوم

جدایی را درک می کنم ....فهمیدم که ما عروسکی هستیم بازیچه غم!!!!!!

سلام.الان هوس کردم کمی در مورد عشق حرف بزنم.
به نظر شما ایا عشق در نگاه اول حقیقت داره؟
به نظر من این بیشتر یه طغیان احساساته نه عشق.چون انسان ها ذاتا نمی توانند بدون شناخت عاشق بشوند.البته خیلی دیر این رو قبول می کنند.
اون چیزی که معمولا با عشق اشتباه می گیریم یه نوع شیفتگی هست.که تفاوت مهمش با عشق در نقطه عطف اون هست.شیفتگی یه حالت خودخواهانه ای داره.شخصی که یهو عاشق!میشه  میگه:نمی تونم حالم رو بفهمم حس جدیدی!دارم.احساس می کنم عاشق شده ام.این شخص عاشق عشق شده! و این شخص هیچی از معشوقش نمی گه فقط از حالت خودش تعجب کرده.این طغیان احساسات زود فرو کش کرده و تغییر می کنه.یه عشق واقعی در پی یه شناخت واقعی به وجود می اید چون عشق عمیق ترین احترامات نسبت به طرف مقابل است.عشق یعنی خواستار خوشبخت بودن معشوق نه در پی رسیدن به او.عشق چیزی فراتر از هیجان یک تعقیب یا میل به ازدواج به یک فرد است.
البته مفاهیم مبهم زندگی تعریفش برای هر کس متفاوته.ممنون میشم نظرتون رو بگین.

محبت

از اتش پرسیدم:محبت چیست؟ گفت:از من سوزان تر است.
از گل پرسیدم:محبت چیست؟ گفت:از من زیباتر است.
از شمع پرسیدم:محبت چیست؟گفت از من عاشق تر است.
از خودش پرسیدم:محبت چیست؟گفت:یک نگاه بیش نیست.

خب بازم سلام 
یه چیزی  ... هیچ چیزی بدتر از این نیست که با امید بیای کافی نت بعدش ببینی هیچ کس انلاین نیست  ووهمه هم برات پی ام دادن کا حتما انلاین میشن


یه چیزه دیگه در مورد کپی از وبلاگ های دیگران: وبلاگ نویسان عزیز توجه داشته باشن که چی رو کپی میکنن تا یه وقت سوتی ندین :بعدا میگم داستان از چه قرار بوده
خب فعلا باید برم کلاسم سر ساعت ۱۰.۴۵ شروع میشه...

راستی فعلا اینا رو بخونین

با دوست...

من دل به زیبایی، به خوبی میسپارم؛دینم این است. من مهربانی را ستبیش میکنم ؛آیینم این است. من رنجها را با صبوری میپذیرم؛ من زندگی را دوست دارم؛ انسان و باران و چمن را میستایم. انسان و باران و چمن را میسرایم ،،،در این گزرگه... بگزار خود را گم کنم ......... بگزار از این ره بگزرم با دوست...با دوست....


 

کاش...

کاش می دانستیم زندگی کوتاست کاش از ثانیه های زندگی لذت می بردیم کاش قلبی رو برای شکستن انتخاب نمی کردیم کاش همه را دوست داشتیم کاش معنی صداقت را ما هم می فهمیدیم کاش هیچ کودک فقیری دیگر خواب نان تازه وداغ را نمی دید کاش دلهایمان دریایی می شد کاش می فهمیدیم زندگی زیباست و لذت می بردیم تا نهایت کاش میدانستیم که ما نمی دانیم فردا برایمان چه اتفاقی می افتد کاش بهانه ای برای ناراحت کردن دلهای زخم خورده نبود



~~~~~~~

اگه کسی بهت روزی 1 آف زد، یعنی به یادته. اگه 2تا زد دوستت داره. اگه 3تا زد، عاشقته. اگه 4 تا زد می خوادت، اگه 5 تا زد، مطمئن باش کرم داره....!!!






خب دیگه از بس موندم میون زمین و هوا خسته شدم    این وبلاگ هم که همیشه خالی میمونه.
انگار باید خودم دست به کار بشم.


خواب من...

شبی خواب دیدم با خدا کنار ساحل قدم میزنم،رد پای هردوی ما روی ساحل بود،وقتی برگشتم و به گذشته نگاه کردم دیدم در موقع سختی تنها یک رد پا کناره ساحل است، پس به خدا گله کردم و گفتم:خدایا چرا در موقع سختی مرا تنها گذشتی، خدا لبخندی زدو گفت:فرزندم در آن موقع تو بر دوش من بودی.............


سخترین چیز در زندگی

سخترین چیز در زندگی : اگر 2 نفر از هم خوششون بیاد ولی نتونند به هم ابراز علاقه کنند. خیلی بده فقط هم دیگرو دوست دارن از ته دل ولی غرور بیجا نمیزاره که این 2 وانمود کنند و این سکوت و غرور بیجا این 2 رو از هم دور میکنه.



آخه یکی به من بگه چیکار کنم!!!!!

وقتی گریه کردم گفتند بچه ای

وقتی خندیدم گفتند دیوونه ای

وقتی جدی بودم گفتند مغروری

وقتی شوخی کردم گفتند سنگین باش

وقتی حرف زدم گفتند پر حرفی

وقتی ساکت شدم گفتند عاشقی

حالا هم که عاشقم می گویند: گناهه



یه نصیحت شاعرانه.

همیشه یادت باشه چیزی که امروز داری شاید آرزوی دیروزت بوده و بزرگترین آرزوی فردات. پس همیشه سعی کن قدر چیزی که امروز داری رو خوب بدونی !!!



موفقیت یعنی...

در 4سالگی موفقیت یعنی :خیس نکردن شلوار...  در 12سالگی موفقیت یعنی :پیدا کردن دوست... در 18سالگی موفقیت یعنی :داشتن گواهینامه... در 20سالگی موفقیت یعنی:سالم بودن... در 25سالگی موفقیت یعنی :ازدواج ... در 30سالگی موفقیت یعنی:داشتن پول... در 40سالگی موفقیت یعنی :خوب تربیت کردن بچه ها... در 50سالگی موفقیت یعنی :ثروتمند بودن... در 70 سالگی موفقیت یعنی :ازدوج دوباره... در 80سالگی موفقیت یعنی خیس نکردن شلوار...!!


                     اینم اخریش                                                       

بخاطر هیچکس

ازم پرسید به خاطره کی زنده هستی؟ با اینکه دوست داشتم با تمام وجودم داد بزنم "بخاطر تو"، بهش گفتم : "بخاطر هیچکس" پرسید : پس به خاطره چی زنده هستی؟ با اینکه دلم داد میزد "به خاطر دله تو"، با یه بغز غمگین بهش گفتم "بخاطر هیچّی" ازش پرسیدم : تو بخاطر چی زنده هستی؟ در حالی که اشک تو چشمش جمع شده بود گفت : بخاطر کسی که بخاطر هیچ زندست.!                                                         








"همیشه و در هر حالی موفق باشید"


سلام بازم کافی نت   امااین دفعه اصفهانم 

اخهبابام لپتاپ رو برده چین  من خم مجبور شدم یه سر به کافی نت پاکدل بزنم 

امروز روز اخری هست که اصفهانم و فردا دارم بر میگردم فیروزکوه

اخ  بخشید باید برم خونه   تا بعد

سلام به همه
بازم تو یه کافی نت توی فیروز کوه هستم
بعد ار کلیوقت اوروز فرصت کردم به فیروز کوه فکر کنم  به نظرم بر خلاف تصورات قبلیم اینجا زیاد هم بد نیست ( راستش تصمیم گرفتم به قسمت های خوبش فکر کنم

اینجا هوای خوبی داره .. مردم خونگرم ..طبیعت نسبتا جالب و هزار تا چیزه دیگه   به نظرم بهتره خودم رو با این شرایط وفق بدم 

راستی یه چیزه دیگه  اوروز روزه مهرگانه.................... 

تا بعد

ما چقدر فقیر هستیم!....

روزی یک مرد ثروتمند پسربچه ی کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که انجا زندگی میکنند چقدر فقیر هستند.ان دو یک شبانه روز در خانه ی محقر یک روستایی مهمان بودند.
در راه بازگشت و در پایان سفر مرد از پسرش پرسید:نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟
پسر پاسخ داد:عالی بود پدر!
پدر پرسید:ایا به زندگی انها توجه کردی؟
پسر پاسخ داد:بله پدر!
وپدر پرسید:چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟
پسر کمی اندیشید و بعد به ارامی گفت:فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و انها چهار تا.ما در حیاطمان یک فواره داریم و انها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد.ما در حیاطمان فانوسهای تزئینی داریم و انها ستارگان را دارند.حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ انها بی انتهاست!
با شنیدن حرفهای پسر زبان مرد بند امده بود.بعد پسربچه اضافه کرد:متشکرم پدر تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم!!!

خداوندا به من انقدر توان بده تا تحمل کنم تا پایان عمر درد هجرت را و غم فراق را و اندوه تنهایی و درک دقیق نمایم معنی دل را و مفهوم عشق را و معنای حق را.
خداوندا به من انقدر تحمل بده   خداوندا به من انقدر تحمل بده تا طاقت بیاورم تا اخر عمر در مقابل ناسپاسی ها صبور و در برابر نامردمی ها بردبار و در مقابل نمک ناشناسی ها شکیبا باشم و در برابر تحقیر  توهین و تهمت ها مقاوم باشم.
خداوندا به من انقدر طاقت بده تا بتوانم تا اخرین لحظه های عمر به انانی که دگر مرا ادم نمی دانند و عاشقم نمی پندارند مفیدم نمی دانند و مرده ام می پندارند ثابت کنم تا اخرین نفس زندهام و همواره به انان می خندم.
خداوندا به من انقدر امکان بده تا تاب بیاورم تا واپسین های عمر اگاهانه و عارفانه و عاشقانه زندگی کنم و صادقانه بمیرم.
                                                                            از  استاد ارجمند بهمن حسین زاده

خب امشب هم گذشت 

منتظر یه مطلب حدید تو وبلاگ بودم اما هر چی منتظر موندم خبری نشد   تا بعد ببینیم چی میشه